-
برایت گریه میکنم سلطان ؛ورژن دیگر dont cring for me argentina
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 02:15
تو کشورهای جهان اولیدنیا اونورآبها اونجا که وقتی کورن فلکس میریزن تو شیرشون واسه آغاز یه روز تازه؛اینجا مردخونه دستاشو گرفته به شعله های بخاری هیزمی و چندک زده وعیالش سفره ی اشکنه پهن میکنه و بچه ها رو از تو طویله و پشت بوم و مطبخ صدا میکنه واسه خوردن شام یا اونجا که وقتی اینجا حاجی آقا داره ناشتایی میخوره که بره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 16:59
قطار می رود تو میروی تمام ایستگاه می رود ومن چه قدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام امین پور تموم شد؟ همه میگن آره و باعث میشه درونم آشوب بشه. اما ته دلم آرومه. کدوم رو باور کنم؟آشوب یا آرامش رو؟ کی میای به دیدنم؟قبل از هر اتفاقی باید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 14:47
نام بیرنگ کوهدامنی را هم باد با خود برد.
-
پیش از اینکه در اشک غرقه شوم چیزی بگو
شنبه 17 آذرماه سال 1386 03:50
دسته گلی که حدود 20 تا رز فرانسوی بود با ساقه های بلند ،انداختم تو سطل آشغال استیل فرود گاه.گیج و ویج رفتم بیرون سالن .سرد بود خیلی سرد.از اون سرماهای زمستونهای تبریز که گدا کشه.یه تاکسی گرفتم و برگشتم.برفها که میافتادن رو شیشه ی ماشین آروم سر میخوردن و تو راه آب میشدن از گرمای توی ماشین. برای تمام راننده های فرودگاه...
-
برف
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 20:49
از اینکه مجبورم چند خطی برای روشن شدن تصورت بنویسم که ممکنه ناراحت یا ناامیدت کنه متاسفم.امیدوارم بدونی که قلبا چه قدر دوستت دارم و می خوامت. عزیز دلم،قصه ی ما که سر دراز داره اما ،حکایتی که منجر به تردیدت در مورد اخیر شد از اونجا آغاز شد که نوشتم :اجازه بدین به خودم بیام...(پست قبلی)و تو ظاهرا این برداشت رو کردی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذرماه سال 1386 00:54
اجازه بدین خودمو پیدا کنم. این چند وقت انگار یکی سرمو زیر آب کرده بود و نگه میداشت. تا حالا حدود ۱۰ روز نفستونو نگه داشتین تا بفهمین من چی میگم؟ از امروز انگار ولم کرده باشن و با تمام قدرت اومده باشم رو سطح آب و بخوام با تمام قوا با دهن نفس بگیرم. اجازه بدین نفس بگیرم و خودمو پیدا کنم. این چند خط توضیح هم به خاطر گل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آبانماه سال 1386 04:26
ساییده شدن موهام رو روی سرامیک احساس میکردم.لذت میبردم مثل همیشه .مثل همیشه. میدونی که به غیر از شوهرت با هیچ کس دیگه نمیرقصم؟ یعنی نمیتونم برقصم.نه اینکه نخوام،نمیشه.رقصم نمیاد. پیشونی هامونو چسبوندیم به هم وبا قدمهای بلند گام برداشتیم.دیدمت.چه قدر دوستت دارم. دوستم داری؟آره حتما دوستم داری تا بی نهایت .اگه نه ،پس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 14:44
قیصر امین پور پر
-
میوه ی ممنوعه
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 18:32
چشمای درشت و سیاه با موهای سیاه وصاف. بینی بزرگ و لبهای کوچیک پوست گندمی و قد بلند و کمی چاق.البته بعد از زایمانش چاق شده بود. عکسهای قبل از زایمانش رو که دیده بودم انگاری خیلی از حالاش لاغرتر بود.در کل صورتش معمولی بود.امابعد از نیم ساعت که باهاش مینشستی دوستش میداشتی.لطیفه میگفت و می خندید و می خندوند.زن با صفایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مهرماه سال 1386 16:47
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه دوباره این روزها هوای دوکوهه و شلمچه زده به سرم.چه قدر دوست دارم تنها میرفتم دوکوهه و یه شب رو اونجا صبح میکردم و با تک تکشون حرف میزدم. دلم میخواد یه شب تا صبح همونجا کنار حضورشون اشک بریزم. دلم واسه ی تک تکشون تنگه.دلم میخواد دنبالشون بگردم.شاید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 13:15
خدا پاشو بات حرف دارم خدا چند سالی بات حرف دارم کجاهاشو .ببین تازه اول راهم خدا پاشو من یه آشغالم خدا پاشو پاشو بات حرف دارم... آی هو دریم.آی هو دریم. پ ن :به دلیل پایین بودن سرعت نتم پاسخ به نظراتم پرید.اینجا مینویسم. سرکار خانم بهتاج.اینها رو من نگفتم.پدر خوانده گفته .من هم چون باهاش موافق بودم تکرارش کردم.اگه متوجه...
-
جوانان غیور و انقلابی
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 15:06
اون روز از پنجرۀ مطب دکتر داشتم شما رو که به خاطر خواهش نگهبان ساختمون،با عجله رفتین لطف کنین و ماشینتون رو ببرین یه کمی جلو تر پارک کنین نگاه میکردم. دیدمتون که به حساب عذر خواهی برای رانندۀ ماشینی که منتظرتون بود دست بلند کردین و از پشت ماشینتون رو دور زدین و رفتین پشت رل نشستین و ماشینتون رو جا به جا کردین.دیدم که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 13:01
چند روز پیش موقع ی پیاده شدن از ماشین با شدت هرچه تمام تر در ماشین رو رو انگشت سبابه ی دست راستم بستم. یک لحظه لطفا تصور بفرمایین. ممنونم از احساس هم دردیتون . الان خیلی بهترم .
-
دزد ناشی به کاهدون میزنه
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 13:16
میدونستین طرح تجمیع اوباش و اراذل و عربده کشها و جیب برهاو.... به نتیجه رسیده؟ همه ی اوباش از سرتاسر ایران جمع آوری شدن. همشون هم ملبس به یک نوع لباس خاص برای شناسایی بهتر شدن. من دست مستر احمدی نژاد رو از راه دور میفشارم.وبا این کارم مشت مهکمی به دهن صهیونیسم و همه ی ایسم های دیگه میزنم.(تا اطلاع ثانوی به جز مارکسیسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 13:17
مدتی بود میخواستم بگم که: خوشحالم که پوکه باز دوباره وبلاگ مینویسه و خوشحالتر که نشریه ادبی اینترنتی درست کرده. هر کی میتونه باهاش تماس برقرار کنه از طرف من بهش تبریک بگه و براش آرزوی موفقیت بکنه. همین.
-
برای آنکه رفت...برای آنکه ماند
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 13:28
آدمهای زیادی اومدن توی زندگی من و رفتن.اما شاید فقط تو هستی که هنوز باعث میشی گاهی قلبم از یادت فشرده بشه و یه قطره از گوشۀ چشمم سر بخوره رو گونه هام و بچکه روی میز. تو نه مثل ب مولتی میلیاردر و دون ژوان و کاملا آشنا با استانداردهای جهانی برخورد با خانمها بودی و نه مثل اون یکی ب فیلسوف و با ژستهای روشن فکرهای پاریس که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 00:44
در آغاز فصلی سرد در محفل عزای آینه ها چگونه میشود به کسی که میرود این سان صبور .سنگین.آرام فرمان ایست داد.
-
پیامدهای نشستن رو صندلی های عقب یه سمند
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 16:27
دور موتور در دنده ی یک...چرخ دنده... ۳۰۰۰ دور در دنده ۳... گاز... دنده ی معکوس...گیر باکس...خرت خرت... دنده اتومات... کادیلاک...نه نه کاپریس...وزن اتوموبیل...بدنه... شاسی... موتورهای احتراق داخلی...قالب پری دمپر... تا صبح این چرت و پرت ها رو تو خواب میدیدم.
-
آیا شده است هیچ ؟
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 14:43
آیا شده است هیچ مهتاب را به دست بگیری بستانی از سپیده تمنای روز را عکسی بگیری -دست به گردن- با حس هم در لحظه عطر اقاقی را در واژه ای ببینی هر روز اینچنینم هر روز «مسعود بهنود»
-
هفده اردیِِِبهشـت
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 00:15
عطر غلیظ بهار نارنج در شب ساکت و مطبوع بهاری ته نشین شده. نفس میکشم و جای خیلی ها رو خالی میکنم. بو میکنم و قلبم با یاد آوری خیلی ها فشرده میشه. اما امشب دوست ندارم غم نبودن و یا دور بودن اون خیلی ها غمگینم کنه. دوست دارم امشب با عطر و شب و سکوت و بهار خوش باشم. چشمهام رو میبندم و به جای همه ی اون خیلی ها نفس میکشم....
-
لدیز ان جنلمن
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 14:30
خانمها و آقایان پرواز شماره ی ... هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران هم اکنون آسمان ایران را به مقصد ... ترک کرد. دلم گرفت باز.
-
انباری
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1386 14:52
دیشب اتفاقی خطت رو دیدم. نوشته بودی « انباری».یه هو یه دنیا دلم برات تنگ شد.یاد اون روزی افتادم که من خواب بودم و شماها رفتین.شب قبلش تا حوالی صبح طبق معمول حرف زدیم .همون شبی بود که تو حال رختخواب پهن کردیم و خوابیدم.بقیه تو اتاق خواب بودن .یادته ؟فرداش که میرفتی برام یه یادداشت نوشتی چسبوندی به در.نگه اش داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 12:23
سال نو رو پیشاپیش به همه ی دوستها و آشناها و وبگردها و پرسه زن های نتی تبریک میگم و سالی همراه با سلامتی و دل خوشی براتون آرزو میکنم. ممکنه نتونم یه مدت سر بزنم به نت.هوای همو داشته باشین. ما رو هم فراموش نکنین.از ته دل دوستتون دارم.دلم بد جوری واسه ی بعضی هاتون تنگ میشه.واسه ی نوشته های بعضی دیگه هم همین طور.قول میدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 13:58
این روزها اتفاقی چند بیتی از لالایی های دوران کودکیم یادم افتاد. یکیش این بود: لالا لالا گل لاله پلنگ در کوه چه میخوانه. که مادر بزرگم برام میخوند و باقیشو یادم نیست. یکی ام این بود: لالا میگم برات خوابت نمیاد بزرگت میکنم یادت نمیاد لالا کن کودک خوشرنگ و پنبه؟! مامانت رفته با دنیا بجنگه مامانت رفته به جنگ تباهی الاهی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 15:02
دست میکشم رو موهای ابریشمی و تازه دراومده اش و عرقی که به خاطر تقلای شیر خوردن روش نشسته رو پاک میکنم.با خودم میگم :چند تا مادر تو دنیا نتونستن این محبت رو در حق خودشون و بچه شون بکنن؟ به سختی از ویتنام به بعد یادم میاد.آخه نمیدونم چرا همه اش فکر میکنم نبودن آدمهایی که از هم عصر های ما بدتر بوده باشن.جنگ بوده.از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 13:02
دیروزاز ساعت ۸ نیمه خواب و بیدار تو رختخوابم بودم تا ۱۰.بعد پا شدم و کارهای هر روزه رو انجام دادم.میخواستم به محض خوابیدن نی نی بیام تو نت و یه گشتی بزنم.بعد از اینکه کلی با هم بازی کردیم مثل فرشته ها خوابید.دلم نیومد نیگاش نکنم.۲۰ دقیقه ای نشستم و موهاش و ناز کردم و به لبخند زدنش تو خواب نگاه کردم و تو دلم ریسه رفتم....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 12:39
حدود ۱ سالی بود که آرزو داشتم یه تاپ خوشگل بپوشم با یه دامن تنگ خیلی کوتاه.یه کفش پاشنه خیلی بلند هم. بعد مست کنم حسابی و برقصم. دیروز به آرزوم رسیدم. پ ن: نمیدونین واسه یه بچه ۲ ماه و نیمه رقصیدن چه کیفی داره.
-
یلدا بازی
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 02:17
سلام به همه .من برگشتم از همه ممنونم که بهم سرزدین تو این مدت .بیشتر از همه از نگار عزیزم. بعد از اون پیشنهادی که بابت موضوع نوشتن دادم و بعد از اون کامنت ها و.... کلی موضوع و انرژی برای نوشتن دارم اما وقت ندارم. تو تمام این مدت کلی فکر کردم تا بتونم تو یلدا بازی(هر چند که دیگه داریم به یلدای سال بعد نزدیک میشیم) شرکت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 01:46
hamsafare aziz man ro be bazie yalda daavat karde.man dar safar hastam va vaghte pardakhtan be in mozoo ro nadaram. hatta fonte farsi nadaram.sare forsat ensha allah minevisam.. raje be mozooati ke shoma pishnahad kardin ham khaham nevesht.taghriban roozane be shomaha sar mizanam va nazaratetoon ro ham mibinam . felan.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 03:53
نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد.انگار هیچ موضوع مهمی تو دنیا وجود نداره . بابا یکی بیاد اقلا یه موضوعی پیشنهاد کنه که بقیه راجع بهش بنویسن.