زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

 

نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد.انگار هیچ موضوع مهمی تو دنیا وجود نداره .

بابا یکی بیاد اقلا یه موضوعی پیشنهاد کنه که بقیه راجع بهش بنویسن.

نظرات 11 + ارسال نظر
انوش سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:46 http://doctorhendii.blogfa.com

من ۳ موضوع پیشنهاد میدم، راجع به هر کدومشون دوست داشتی، میتونی بنویسی:
۱) فایده گاو را بنویسید.
۲) علم بهتر است یا ثروت؟
۳) چرا وقتی باید حرف بزنیم، بغض یا شک یا ترس نمیگذارد؟

شب قطبی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 http://shabeghotbi.blogsky.com

منم برات موضوعات پیشنهادی دارم:
۱-موضوع سوم انوش
۲-دلتنگیات نسبت به من!!!
۳-گول زدن شکست خورده ها!!!
۴-اصلا اشتباه نکردن!!!!
لازم نیست که حتما دنبال موضوع خاصی باشی یه نگاه به لحظه هات بندازی همش موضوع اونوقت تازه می فهمی که ای بابا این همه موضوع داری ولی جایی واسه نوشتنش نداری یه جای امن و دور از قضاوت نا آگاهان!
هنوز و همیشه دلم برات تنگه...

شب قطبی شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 http://shabeghotbi.blogsky.com

دیشب داشتم آلبوم میدیدم یهو بدجوری دلم خواستت...احساس کردم خیلی زیاد از دست دادمت...بغلتو میخوام که برات گریه کنم...ممممممممممممممنننننننن
بغلتو ووووووووووووووووووو میییییییییییییییییییییییخوااااااااااااام

شب قطبی یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:14

یه عالمه حرف دارم باهات در مورد موضوعی که دیشب بهم گفتی...همه ی غصه های خودم فراموش شد و افتادم تو فکر اینکه واقعا چرا دنیا اینجوری می گرده واقعا چرا؟دلم میخواست اول خودم برات مب گفتم هر بار اومدم راجع بهش حرف بزنم دیدم اصلا حتی اون لحظه نمیتونی شنونده باشی گفتم میام دو سال دیگه باهات گپ میزنم ولی چرا دنیا اینجری میکنه آخه چرا؟ کل داستان یه جری انگار خودش از قبل نوشته شده باشه خارج از کنترل من اتفاق افتاد ولی من طفلی فقط نیت خیر داشتم میخواستم کمک کرده باشم به یه بنده خدایی نه اینکه در حق خواهر زاده ام ظلم بشه من خودمو مقصر میدونم و از اونجایی که مادر و حس ماده گرگ بودن رو کاملا میشناسم میتونم بهت حق بدم و حلقه های اشک رو تو چشمات ببوسم و تقدیسشون کنم ولی خدایی که اون بالا همه کارای می رو میبینه میدونه که قصد و نیت من چی بوده پس چرا اینجوری میکنه؟ یادته یه بار بهم گفتی که خدا به اندازه ظرفیت آدما بلا براشون نازل میکنه؟ چه جوری بگم که دیگه بسمه به خدایی خودش قسم که دیگه بسمه...سایه جونم چرا حس ماده گرگ شدنمو آخه؟باشه بی انصافیم قبول ولی یعنی دوسش نداریم؟نبیاد به اون و زندگیش فکر کنیم؟
خیلی خسته ام خیلی
من صبرو از تو یاد گرفتم و مقاومت و اراده رو
ولی این حس تقصیر برای خواهر زادم داره بیشتر از هر چی از درون میترکوندم
و حیرون که چرا کسی که میخواد ثواب کنه کباب می شه چرا؟
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهههههههههههههههههههه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

انوش یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:44

من چه گناهی مرتکب شدم که خودم از اون بی خبرم؟
چرا احساس میکنم تو در من به عنوان یک مجرم نگاه میکنی؟
من کی هستم؟ چکاره ام؟
اصلاْ من عددی هستم این وسط؟
اگر احساس میکنی تقصیری به گردن من هست، حالیم کن. من که نمی فهمم، تو حالیم کن.

انوش دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 16:39 http://doctorhendii.blogfa.com

سایه ی عزیز،
اول که شما هر وقت کمک بخوای من در خدمتگذاری حاضرم. این مسئله ی کمک رو نخوانستنش منتفی میکنه نه نکردنش.
دوم، من هنوز تو کف این موندم که چرا باید پام بشکنه که از مردن البته خیلی بهتره. اگر چه گاهی مردن پاداشی است که خود طرف برخلاف دعاها و ادعاهای دیگران، بسیار مشتاق ترش هست تا بودن با علامت و نشانی که همیشه یادآور است و گاهی اوقات زجرآور.
سوم، شما خودت رو جای من بگذار؛ اگر کسی طالب شری برای تو باشد، علتش را نمیپرسی؟ اون هم در شرایطی که بر حسب ظاهر کلی از مسئله پرتی؟
چهارم، فرقش در این است که آدم بدونه خواسته کاری بکنه اگر چه ظاهراً کاری از دستش برنیومده باشه و یا اینکه اصلاً قصدی غیر از کمک کردن داشته باشه. من ادعا می کنم حاضرم کمکی باشم، پس زمانش هم برام فرقی نمی کنه. باید برای همیشه باشم، قبل و بعد از هر واقعه ای.
پنجم، سرکار خانم سایه جان، ما سگ کی باشیم به نوشته های شما منفی نگاه کنیم. ما فقط گاهی و اون هم از سر نادانی مون سوال میکنیم. شما استاد مایید خانم.
و ششم هم اینکه شما هم سلامت باشید. من که تمام تلاشم برای همین است، که سلامت باشم و باشید.

همسفر چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 17:23

باور نمی کنی چقد از اینکه فهمیدم منظورت من نبودم خوشحال شدم. خیلی نگران بودم . همش فک می کردم در مورد من این فکرا رو کردی. خدا شکر

ما زیر سایه شماییم . دستور بدین هر ساعت هرجا که بگین به خدمتگذاری حاظریم. ارباب ما به شما خیلی اعتقاد داره. ما هم شما رو قبول داریم. دوست ارباب ماییدو سرور ما

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 20:39

یه لحظه چشاتونو ببندین بعد فکر کنین تو یه جزیره به دنیا اومدین.نه پدری نه مادری نه هیچی.مثلا زیر یه بته به دنیا اومدین .بعد فکر کنین کدوم یکی ازین دغدغه هاتون ارزش داره؟
اصلا کدوم خدا واسه بنده هایی به این حقیری تره خورد میکنه؟

من حتم دارم خدا برای بنده هایی که حتی جرات نوشتن اسم و آدرس وبلاگشون رو ندارن تره خورد نمیکنه.حالا چشماتو باز کن.

همسفر دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:29

سلام

شما و شب قطبی را به بازی یلدا دعوت کرده ایم. البته اگر حوصله بازی داشته باشید

علی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 14:51 http://www.iruniha.persianblog.com

بنویس! / علم بهتر است یا ثروت؟

علی ابدالی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 15:03 http://www.derrida.blogfa.com

بیا شعر دیجیتال بگو ok

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد