زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

 

 

ساییده شدن موهام رو روی سرامیک احساس میکردم.لذت میبردم مثل همیشه .مثل همیشه.

میدونی که به غیر از شوهرت با هیچ کس دیگه نمیرقصم؟ یعنی نمیتونم برقصم.نه اینکه

نخوام،نمیشه.رقصم نمیاد.

پیشونی هامونو چسبوندیم به هم وبا قدمهای بلند گام برداشتیم.دیدمت.چه قدر دوستت دارم.

دوستم داری؟آره حتما دوستم داری تا بی نهایت .اگه نه ،پس «دل به دل راه داره »دروغه.

رهام کردو دوباره گرفتم.میدونی من جوجه رو چه قدر میخوام؟نه.نمیدونی.من اولین بار

با اون «خاله»شدم.انگار نه که باید «عمه»میشدم.

دستهامونو گرفتیم و انگشتهامونو تو هم کردیم.مربای تمشکت جا موند.نگران نباش،نگهش

میدارم برات.

علاوه بر رقصهای کلاسیک من رقصهای دیگه رو هم دوست دارم.مهم اینه که ما دو نفر

با هم برقصیم.من و اون.خیلی لاغر شدی ها.همین جا خوبه.دیگه لاغر تر نشو.باشه عزیزم؟

خدایا چند وقت بود که این طوری مست نشده بودم؟خوب شد تو بودی.وگرنه همه بی شام

میموندن.کی دیگه یادش میموند که شام هم باید سرو بشه.

تو داری باهاش میرقصی.من به تو و به اون نگاه میکنم.ذهنم و دهنم مزه ی الکل میده.

با خودم تکرار میکنم : مطمئنم این شبها تکرار میشن.مثل همیشه و اون موقع ها.با خودم

 میگم فردا صبح هم مطمئنم؟

سیگار میکشم و لذت میبرم.هر چند که اولین پکی که به برگ زدم سینه ام رو خراب کرد.

کی دست بر میداره از این اصرارش؟از اینکه با فندک تو سیگارم رو روشن کردم لذت

میبرم و نه اون شب،بعدا فکر کردم که چه قدر آستانه ی خوشی ام پایین اومده.حتی با

یه فندک 200 تومنی هم سرمست میشم.راستی اون فندک« زیپو»ت چی شد؟داریش هنوز؟

یا لای خاطراتت یه جایی گم شد ؟ من دوستش دارم.خودت هم میدونی.اما تحمل کارهاش

رو گاهی ندارم.از اینکه حتی درصدی باعث شده باشه جمعمون به هم بخوره از دستش

عصبانی ام.راستی بقیه الان چی دارن فکر میکنن؟ اینها اصلا میدونن به من و تو چی

گذشته؟ دیدی یکی از مردها الکل نمی خورد؟خوش به حالش.احتمالا اون همیشه یادش

هست که زیر برنج رو کی باید روشن کرد.

این جماعت حتی نمیدونن «حیف تو بود »قضیه اش چیه.حالا اگه خودش هم اینجا بود

میگفت پس معلومه یه قضیه یی داره.حالا هی مثل اون موقع بیا قسم بخور که بابا قضیه

نداره.همین جوری.بعد چپ چپ نگاهمون کنه و بره تو اتاق کامپیوتر.

مثل قضیه ی« قندهار» که همین جوری الکی مساله شد واسه خودش.یه کلمه گفتی افغانستان

و من رو هوا زدم و گیر دادم که ما سفر در پیش داریم.میریم قندهار و مزار شریف.یادته؟

تو رو خدا یادته ؟همین الان هم از خنده روده بر میشم.گفت خطرناکه .گفتم نگران نباش

میریم خونه ی یه دوست.گفت: آها میتونم بپرسم این دوست کیه اونوقت؟ گفتم :حدود 20 سال

پیش یه کارگر افغان داشتیم که وقتی داشت برمیگشت مملکتش گفت :تورو خدا هر وقت

گذارتون افتاد بیاین قندهار منزل ما تا جبران کنیم.حالا هم ما میریم پیش اون .عصبانی و

متعجب گفت :آها به چه آدرسی؟گفتم :اسمش جمعه بود.اسمشو میگیم و نشونمون میدن

بالاخره .نگران نباش پیداش میکنیم.

به همین سادگی عصبانی میشد.انگار با چمه دون تو فرودگاهیم و داریم میریم قندهارو

اونم همون قدر جدی عصبانی میشد.طفلی.البته حق هم داشت.بالاخره چند بار از این

حرکات بی فکرانه و ناگهانی از ما دو تا دیده بود که چشمش ترسیده بود.

این عادت خرکی که وسط رقص دوتامونو هم بلند میکنه و میبره رو هوا دوست ندارم.

هم رقص رو خراب میکنه هم همش نگران ستون فقراتشم.یادته تو عروسیتون هم

بقلت کردو بلندت کرد ؟با لباس عروس.با این یه عادتش باید کنار اومد گمونم.

ببین.تغییر هم میکنه.باید لمش دستت بیاد.مگه همین آدم نبود که یه عالمه سیگار

میکشید.بعد ترک کرد و کلی هم« لکچر» در ارتباط با مضراتش داد و حالا دوباره

برگ میکشه؟ امان از رفیق بد.

میشه تغییرش داد.به جون خودم راست میگم.میشه.چند تا عادت ممکنه براش بمونن

که میشه باهاش کنار اومد.مثل همون بلند کردن وسط رقص.مثل ...مثل...مثلا مثل

علاقه ی وافرش به مارک و کارهای پرهزینه مثل کارتینگ و پینت بال و پارتی و

... اما اگه بخوای میتونی خیلی تغیرات درش ایجاد کنی.

تا 70 درصد الکل پریده بود.پاهام درد میکرد.خسته بودم.همه جا به هم ریخته بود.

اما هیچ کدوم مانع نشد که کادوتو باز کنم.لبه ی تخت نشستم و کفشهام و در آوردم.

انگار پاهام بیشتر درد گرفت. نایلون کادوهات رو کشیدم جلوم.بازش که کردم به

بغل دستیم گفتم :میبینی چه خوش سلیقه است؟گفت آره.سایزت رو هم دقیق داره.

گفتم :آره .آخه خواهرمه. میدونی سایه ام از دستم افتاده بود و شکسته بود؟

از کجا میدونستی؟

با تمام خستگیم کادوت رو پرو کردم.چه جوری باید ازت تشکر کنم؟

یادت باشه جواب همه ی سوالهام رو بهم بدی.

میدونی از اینکه تو و شوهرت همیشه در همه ی لحظات مهم زندگیم در کنارمین

احساس امنیت میکنم؟احساس غرور و پشت گرمی.هر چند که این کلمات تمام

احساسم نیست .دوست داری من در لحظات مهم زندگیت کنارت نباشم؟

هر طور که تو دوست داری.میدونی،هر چند که موقعیت های مشترک و

یا حتی شرح موقعیتها برای هم ،باعث میشه که آدمها حرفهایی برای گفتن

با هم داشته باشن.و وقتی اینها هم نباشه ؟....

من به این نتیجه رسیدم که اگه آدم حتی یه مدت طولانی حرفی برای گفتن و

هم دردی نداشته باشه،کافیه فقط احساس باشه.انگار بینمون هیچ فاصله ایی نیست.

انگار آخرین بار هفته ی پیش اینجا بودی.همون قدر دوستت دارم که اگه شبها

تا صبح واسه هم حرف بزنیم.

به یه نتیجه ی دیگه هم رسیدم.این اما خیلی کلیدی و کاربردیه: آدم وقتی مهمونی

خودشه نباید مست کنه.

انگار کلی حرف دارم برات اما این سردرد نمیذاره.

لعنت به سر درد ساعت 4 صبح بعد از مستی.

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
گلبول جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 20:36 http://maghzeostokhan.blogfa,com

وقتی که دست زندگی سنگین و شب بیترانه است
و دست زندگی چه سبک می شود و شب چه پرترانه هنگامی که به هم عشق می ورزیم و اعتماد داریم

شب قطبی شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:57

الهی من قربونت برم گلمَ همون احساسه کافیه...واسه همه چی ازت ممنون کلی خوش گذشت... میدونی نه اینکه دوست ندارم کسی کنارم باشه...سرنوشتم یه جورایی اینه که اینجاها تنها باشم...باید اینجوری باشه..این روزا خیلی خوشم ...هزار بار شکر...کاش شما ها هم خوب خوب باشین همیشه

هزار بار شکر.ما هم خوبیم.

وحدانی شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 18:35 http://goranaz.blogsky.com

با سلام وخسته نباشی
ممنون که سر زدین و اون نکته مهم رو یاد آور شدین
امید وارم حضور سبزت رو دوباره ببینم
واقعا لذت بردم از نوشته های زیباتون
موفق باشید

علی کوچیکه سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 22:22

به شعر حافظ شیراز می خندند و می رقصند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمر قندی

همیشه خوش باشید و ما رو هم یادتون نره

خوشیم یه خوشی شما.همیشه به یادتون هستیم.

خاموش چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:13 http://quarantine.blogfa.com/

اول که اتفاقاً خیلی هم بیراه نیست یادی از این حاج یونس فتوحی کردن. شما جایزه رو بردی، درست و غلط بودنش اهمیتی نداره. مهم تعبیر و تفسیر کردنه.
دوم هم که؛ "از من رمقی به سعی ساقی مانده ست...".
مهمون داشته باشم(که ندارم) یا مهمونی برم(که نمی رم)، تولدی باشه و کادویی بگیرم(که نبوده و نگرفتم) یا کادویی بدم(که نرفتم و ندادم) تنها مستیه که هست و چشم بندی میشه تا بدها رو نبینم.
اصلاً توی گذر روزهای عادی هم از من رمقی به.....
فقط رمقی.

شب قطبی شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:33

دیگه بسه...بنویس!

چشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد