زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

به سی و یک سالگی

 

در انتهای هر سفر 

 

در آیینه  

 

دار و ندار خویش را مرور میکنم. 

 

 

 

 به ۳۱ سالگی 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
آتیش پاره شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 http://miss-atishpare.blogsky.com

میگن دهه ی ۳۰ یه دههی خاصه...! یعنی راس میگن؟!

آره/خیلی خاصه/در عین اینکه رام به نظر میرسی و سواری میدی/درونت توسنانه سرکشی میکنه/سواری نمیده/حتی به خودت/هر طلوع و هر غروب یالهای خیالت رو که از ولگردی برگشته و پریشونه نوازش میکنی و هر طلوع سم ها ت رو که از پایکوبی و رم کردنهای پی در پی شبانه شکسته ترمیم میکنی تا باز شبی دیگرو روزی دیگر و رمیدنی دیگر...

نیلوفر یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 15:31 http://my-home.blogsky.com/

در ایینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام...کجا

ندیده ای مرا؟!

علیرضا یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 20:37 http://shadowlessman.blogsky.com/

از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن

غزل پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:16 http://www.aghaghiyahayekabood.persianblog.ir

مرسی از کامنت ات و فعلن ما راست قامتان تاریخ ایم .تا بتوانم سعی می کنم تو همین خانه بمانم یه روز هم یه روزه .

خاموش چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 http://quarantine.blogfa.com

سلام و مرسی
راستش اینکه شدیداْ درگیرم. روحی و جسمی
داستانش کمی مفصله ولی خلاصه اینکه در آستانه ی جدایی و دادگاه و مهریه و سیاوش که با من مونده و مدرسه اش و هزار حکایت دیگه موندم.
دستم و مغزم و زندگی ام پر از دغدغه است و هیچ فرصتی برای وبلاگ نویسی برام باقی نگذاشته.
باز هم مرسی.

بسیار شوکه و ناراحت شدم.خدا عاقبت هر سه تاتون رو به خیر کنه.و ما رو.بهم بیشتر سر بزن و خبر بده.کاش کاری از دستم بر بیاد که جلوی این فاجعه گرفته بشه.برای سیاوش خیلی ناراحتم.واقعا متاسفم.افسوس.

[ بدون نام ] شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:50

دنیا ها که گرد هم می گردند/ظرفیتها از هم فاصله می گیرند/دیگر گوی نخواهد توانست جای دادن این همه چگالی را/...آیا؟

مهم نیست که چه قدر از هم فاصله دارن /مهم اینه که آیا هنوز ظرفیت پذیرش چگالی هم رو دارن ؟/آیا؟

غزل سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:22 http://www.aghaghiyahayekabood.persianblog.ir

همین جوری

امید جمعه 1 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:01 http://www.venus53.persianblog.ir

سلام
وبلاگتون رو خوندم
عمر چون باد گریز پای در گذار است و ما ان را مثل خواب کوتاه نیمروزی می پنداریم
انگار همین دیروز بود که بیخیال و بی پروا و بی هیچ غم و دردی تو کوچه بازی میکردیم
وای که چقدر زود میگذره
دوباره خواهم خواندتان
خوشحال میشم حضورتان را دریابم
یا حق
امید

علی کوچیکه چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 http://alikoochike.blogfa.com

باور نمی کنم شما سراغی از من گرفته باشید!!!! ما مدتهاست که فراموش شده عالم و آدمیم!!!!

در این دیار خسته کش دیگر بریده نفسم!!!!

باورش برام خیلی سخت بود!! ولی کمی شادم کرد که هنوز هستند کسانی که از گذشته نشانه ای به ذهن تداعی کنند.
خدا خیرت بده خواهر!!!! خدا خیرت بده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد