زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

انباری

 

دیشب اتفاقی خطت رو دیدم.

نوشته بودی « انباری».یه هو یه دنیا دلم برات تنگ شد.یاد اون روزی افتادم که من خواب بودم و شماها رفتین.شب قبلش تا حوالی صبح طبق معمول حرف زدیم .همون شبی بود که تو حال رختخواب پهن کردیم و خوابیدم.بقیه تو اتاق خواب بودن .یادته ؟فرداش که میرفتی برام یه یادداشت نوشتی چسبوندی به در.نگه اش داشتم یادگاری.

میدونستی خطت به قیافه ات میاد؟

شایدم من این جور فکر میکنم.آخه تا خطت رو میبینم یاد قیافه ات میافتم.

گمونم باز دلم خیلی برات تنگ شده.

خلاصه کلی با «انباری» حال کردم.