زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

چند سال گذشته؟

دیشب برگشتم.بعد از ۱۰ روز.جدی ۱۰ روز؟

مثل یه خواب بعد از ظهر کوتاه بود.

اولش رفتم اصفهان.سردوبارونی بود.یه بعد از ظهر رفتم کنار زاینده رود.البته نه جای شلوغش .رفتم اونجا که نزدیک باغ پرنده هاست.۲ نخ سیگار کشیدم توسرما.یکی به جای نسترن و یکی به جای دوست تازه پیدا شده ام .

تو هتل تا صبح قمار میکردیم.آشنا شدن با یه دوست جدید هم برام خیلی جالب بود.هنوز نور ملایم رستوران هتل عباسی رو یادمه.

۲ کتاب هم تو اصفهان کادو گرفتم:۸ کتاب سهراب سپهری و فرشته نزدیک است.

بعد به صورت کاملا غیر منتظره رفتم آبادان.

واییییییییییییییییی.جای همتون خالی.اهواز و مسجد سلیمون هم رفتم.یا به قولی:ام ای اس.

خیلی خوب بود.همه چیز خوب وعالی پیش رفت.چند تیکه فیلم وعکس هم گرفتم.تو آبادان یه کتاب کادو دادم به اسم قاضی.

حالا برگشتم.به همه اونایی که آپ کردن سرزدم.

الان هم دارم به آهنگ :این مای سیکرت لایف گوش میدم .لئونارد کوهن.

 

 

امشب سه پست پیاپی

شمع بیارید

عود بسوزید

پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب

شاید

این از غبار راه رسیده

همان سفری همنشین گم شده باشد.

یه  دوست عزیز بعد از اینکه مدتی بود طلاقم داده بود رجوع کرد.

امشب واقعا تکلیفمو نمیدونم .وسط اشکهام از شادی دوباره دیدن این دوست میخندم.

 

حتی اسم یه وبلاگ...

مست کرده بودم.بهار بود.من بودم و یه اکیپ از بچه ها.دل هممون پیاده روی میخواست.زدیم بیرون.شب بود.هوا ملس بود.بوی بهار نارنج مست ترم کرد.رفتیم تو کوچه ارمنی ها.همه پنجره ها باز بود بعضی ها رو تراسهاشون نشسته بودن.زدم زیر اواز که :دره مهتابی میشه

اما گل مهتاب   رو برکه های آب دلش میگیره...

انقدر با انر‌ژی و شاد این ترانه رو خوندم که خیلی ها از پشت پنجره هاشون برام کف زدن و تشکر کردن.اون هم میخندید.شاد بود.

شهریور همون سال تو جاده گرگان- ساری بودیم .اتفاقی نوبت رسید به همین ترانه که چنجر داشت پخش میکرد. هیچ کدوم حرفی نمیزدیم.یعنی مدتها بود که جز سلام علیک به ندرت حرفی بینمون رد وبدل میشد.چشم دوخته بودم به جاده.هوا ابری بود .دلگیر.

انگار باز به سرم زد که التماسش کنم.رو که بر گردوندم طرفش دیدم داره اشک میریزه .منم خودمو رها کردم .از بهشهر تا ساری این ترانه رو گوش کردیم.دوباره و دوباره.

دست دراز کردم و دستش رو گرفتم.اون موقع هنوز نامهربون نشده بودن دستاش.به پهنای صورت اشک میریختیم.سیمین غانم داشت میگفت: تو که دست تکون میدی         به ستاره جون میدی...

امشب اسم یه بلاگ جیگرم رو خون کرد:عشق من خواهرم.

گل گلدون من

ماه ایوون من

از تو تنها شدن

چو ماهی از آب

 

خمیازه های کشدار .سیگار پشت سیگار

باورتون نمیشه اگه بگم دارم میرم اصفهان!!!

چند تا پست قبلیمو بخونین متوجه میشین که همین چند روز پیش آرزو کرده بودم.اما...

دارم میرم اما این بار بدون نسترن.شاید تا حالا ۵۰ دفعه رفتم اصفهان اما دفعه آخر فقط با نسترن رفتم و حالا احساس میکنم بدون نسترن زاینده رود خشک میشه.شاید هم برم ببینم اثری از نقش جهان و عالی گاپی !! نیست.

دلم بد جوری گرفته .تو فکر لحظه ای ام که قراره بدون نسترن پا بزارم تو مسجد شیخ.

الان اگه خودمو جر بدم بازم متوجه نمیشین عمق احساسم چیه.فقط یه گوشه شو براتون میگم.

اواخر مهر ماه که تازه دم غروبها باد سرد میوزید تو یه گرگ و میش رفتیم مهر آباد .تو طیاره که بودیم خورشید سر زد.

رفتیم اصفهان و مهمون کسی بودیم که ...

هوا کاملا تاریک شده بود.۲ ساعتی بود که هیچ کدوممون سیگار نکشیده بودیم.آخه ماه رمضون بود.سه تایی رفتیم کنار زاینده رود.عکس چراغونیها افتاده بود رو آب.نشستیم رو لبه باغچه کنار رود.هر سه تا سیگار اتیش زدیم.تو سکوت تمومش کردیم.جالبه که هر سه تاییمون هم ته سیگارمونو انداختیم تو آب.البته نه هم زمان.بی حرفی حدود نیم ساعت داشتیم به رقص ته سیگارا با موجهایی که میخورد بهشون نگاه میکردیم.و همه اینها تو سکوت گذشت.

سکوت...

حالا حق دارم دلم بگیره؟

به هر شکل دارم تعطیلات رو میرم اصفهان .این دفعه هم میزبانهای خوبی دارم.مطمئنم که خوش میگذره و مطمئنم که تو لحظه های سر خوشی یه نفر با بغض تو دلم میگه کاش نسترن هم...

برای همه و از جمله نسترنم تعطیلات خوبی رو آرزو میکنم.

 

دیروز ۳۱ ژانویه۱محرم۱۱ بهمن حکایت اشکها و لبخندهای صابر تمام شد.

ie 206 havalie saat 8 shab park mikone goosheie khiaboon,shishe haye machin paiine,ranande saresho tekie dade be poshtiesandali ,sedaye ye musice faransavi ham miad ke boland dare pakhsh mishe,ie musice light,khanande dare mige:aurvoire... chand saat ranande bi harekat hamoonja mimoone,va cd player hamin tor dare ahang haie faransavi pakhsh mikone. dir vaght mishe,maghaze darha dashtan tatil mikardano havaseshoonam be in ranande ke 3 saat hast oonja park karde va saresh ro tekie dade be sandali ,bood. yeki miad sedash mikone: agha,agha..vali engar aghahe nemishnave.khabesh borde engar.khanande hanooz dasht mikhoond: aurvoire...,tekoonesh mide ke bidaresh kone,sare ranande miofte roo farmoon. ranande saber bood.be hamin sadegi.

لالایی برای کودکی که هرگز زاده نشد

پسرم.دختر نازم.ارام باش .مادر کنارته.ارام باش.شاید فردا یا فرداهایی نباشم اما الان کنارتم.قدر لحظه ها رو بدون .من مادرت کنارتم .زندگی از همین لحظات پی در پی درست شده.پس یاد بگیر که قدر لحظه ها رو بدونی.ارام باش عزیزم چون بهتر از کنار من جایی برای ارامش پیدا نمیکنی.

دوستت دارم دلبرم .دوست داشتنی که بدون تقاضا نصارت میکنم.بدون مننت.بدون اینکه توقع جبرانش رو داشته باشم.دوستت دارم نه از اون دست دوستی ها که با گذر زمان رنگ بی تفاوتی و کهنگی به خودش بگیره.عشقی که وادارم میکنه در مضطرب ترین دقایقم باز به فکر تو باشم.من و خیلی از مادرهای دیگه ثابت کردیم که عشق یعنی دوست داشتن از نوع نایابش.وقتی که گهواره موسی روی اب رود میرفت به همه فهموندیم که ما تبار غیر تکراری عاشقهای زمینی هستیم.

بخند کودکم .دنیا پر از ادمهای خنده داره.بوش برلوسکونی آنیللی کیسینجر در مقابل افریقا .بخند حتی به اسمهای جاهای ناشناخته .اینتلیجنت سرویسز .موساد.سیا. ساواک .در مقابل ازادی.عشق.انسان.

طفلکم .بیشتر از من پدر تو رو دوست میداره.باور کن.مادر گاهی هوس حمایت از جنگلها به سرش میزنه و یهو میزاره میره شمال.گاهی به خاطر عشق اموزی به بچه های سراوان میره سیستان.گاهی هم در کنارت توی خونه است اما دلش...

ولی پدر انقدر دوستت داره که صبح میره سر کارو شب بر میگرده تا تو خوشبخت باشی.راحت باشی.پس یادت باشه که فقط پدر میتونه هرگز و بی هیچ بهونه ترکت نکنه .سالهایی که نبودم میتونی تا اخر دنیا به بودن پدرت مطمن باشی.

عزیزم .بخواب .دنیا جایی برای بیداری نیست.

دلبندم کاش میتونستم کاری کنم که نفهمی بغض چه رنگیه .که اشک چقدر شوره.کاش میتونستم بهت بباورونم که هر کسی که از روزهای زندگیت قدم زنون عبور میکنه تا ابد ردی از خودش به جا میزاره که هرگز قادر به فراموش کردنش نیستی.تو غروبهای دلتنگیت یاد تک تک عابرهامیوفتی و ....

زیبای من .کاش قبل از اسارت میفهمیدی که تعهد یعنی چقدر وفاداری چه قدر مسولیت .تا هیچ وقت ...

مهربانم .ارزو میکنم چنگیز باشی .تیمور .هیتلر. یا هر کس دیگه ای از این دست اما عاشق نباشی.

کودک مادر.دعا میکنم هیچ وقت زمستونها دلت برای چلچله ها یی که رفتن کوچ تنگ نشه .که اگه شد دیگه نمیتونی خیلی حس های دیگه رو تجربه نکنی.

مامان جان.دعا میکنم هیچ وقت به دنیا نیای.

 

 

گفته بودم بر میگردم.

سلام به همه دوستای خوبم.همه کسایی که تو مدتی که نبودم بهم وفادار موندن!!

من برگشتم .جاتون خالی خیلیییییییییییییی خوش گذشت.مدتی بود مهمونی نرفته بودم.حسابی بهم چسبید.البته هنوز هم دلم مهمونی میخواد.۵ تا مهمونی دلم میخواد.یا به جاش منو ببرین ۳ روز اصفهان.یکی از این دو مورد باشه کافیه.اها .نه .یکی از سه مورد .

یکیشم اینه که با نسترن برم ایتالیا .تو برفها قدم بزنیم.نسترن یه دوست خیلی صمیمیه .از اون دسته از ادمهاست که وقتی هست احساس تنهاییتو از بین نمیبره.یعنی اینکه هم با همین هم در عین حال تنهایی.(الان شما فهمیدین چی شد؟؟)

خلاصه فقط یکی از سه مورد بالا حالمو خوب میکنه.گمونم دوباره دارم پریود میشم.اخه من تقریبا به ازای هر فصل یک بار پریود مغزی میشم.حالم خراب میشه .و وای به حال اطرافیان و فلسفه ادیان و سیر سیاست در سینما و نوع نگاه حافظ به سلوک و تاریخ معاصر خاورمیانه و چگونگی تحول طراحی بدنه جنرال موتورز از پارسال تا امسال و رنگ منوی ویستا و......

پا رو دم همه چیز و همه کس میذارم.حالا گاهی بعد از این پریود یه چیزی به دنیا میاد که حداقل تو جمع قابل عرضه است .اما وای به روزی که ناقص و مونگل و ۶ ماهه و... به دنیا بیاد.اونوقت حتی سایه ام نمیتونه تحملم کنه.

راستی بچه ها به همه تون سر زدم خیلیها تون اپ کرده بودین.خوشحالم که زندگی حتی خارج از اینجا جریان داره.

 تا بعد

تشکر.قدر دانی.خوش امد گویی وزور گیری نظر

سلام به همه دوستای خوبم که تو بدترین شرایط منو تنها نذاشتن(حالا باز ساروی کیجا میخواد قلط املایی ازم بگیره)

مجبور شدم (بنا بر پاره ای مسایل ادرسمو عوض کنم .امیدوارم برای پیدا کردنم به دردسر نیا فتاده باشین.

ممنونم که اومدین بهم سر زدین.

یه سری از مطالب بلاگ قبلیمو که دوست داشتم منتقل کردم اینجا.حیف که نتونستم نظرات شما رو هم منتقل کنم.

اخه خیلی دوستشون داشتم .بعضی هاشون واقعا جالب بودن.(به خاطر دل منم که شده یه چند تا نظر جالب بذارین نقدا که دل بچه نشکنه.)

پیشاپیش از نظراتتون ممنونم.

وقتی خدا بغض میکند

سرش رو کرد طرف آسمون ،چند بار پلک زد تا اشکهاش سرازیر نشن.سرزمینشون  بیشتر اوقات گرم بود اما اون روز فصل بادهای سرد بود.باد شنهای دشت رو برد هوا وگرد کرد وپیچید توی دشت.

نفس نفس میزد از زور بغض .دستارش رو باز کردو گوشه ای پرت کرد.دستش رو ستون کرد روی یه صخره و با خستگی نشست.از صبح سحر با خودش جنگیده بود.خسته بود.نفس عمیقی کشید وبه اطراف نگاهی انداخت.دستهاش می لرزید.باز هم بغضش رو فرو خورد.

چند متراون طرف تر پسرش داشت بازی میکردوشاد بود.به پسرش گفته بود که با خودش میبرتش دشت تا ....

تا چی؟ خودش هم نمیدونست تا چی.اما پسرش منتظر توضیح نشده بود.دستهای کوچیکش رو حلقه کرده بود دور گردن پدرش وسرش رو چسبونده بود به سینه اش که:بریم.

تمام راه با خودش فکر کرده بود وجنگیده بود.وقتی رسید احساس کرد که فرصتش دیگه تموم شده .دیگه رسیده بود به قرارگاه.همون جاکه قرار بود با پسرش خدا حافظی کنه.فریاد زد:نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...با خودش فکر کرد که نه،نمیخواد خداحافظی کنه.اصلا نه که نمی خواست ،نمی تونست.

به آسمون نگاه کرد؛صبح داشت آروم آروم باز میشد.فقط چند دقیقه وقت داشت.بقضش رو قورت داد.انگار تو دلش داشت میگفت :خدایا ،تنها پسرم رو؛طفلکم رو، خیلی دوست میدارم ،اما....

اما چی؟ تصمیمش رو گرفت وادامه داد:اما تورو دوست تر میدارم.از پسرم گذشتم.

بلند شدوبا چابکی به سمت پسرش رفت .با یک حرکت پسرش رو خوابوند رو زمین،دست گذاشت رو گردن نحیف پسربچه .پسرک هنوز به چشمهای پدرش لبخند میزد.پدر دست به کمر بردوکارد بر کشید،تیغۀ سرد کارد رو با گلوی پسر آشنا کرد.تردید نداشت.نه که تردید.ایمان داشت.

صدایی با عشق وبغض گفت :دست نگه دار ابراهیم.قبول کردم از تو.پذیرفتم.

نه که قربانی اش را،نه.

ایمانش را.

 

 

 

خاطره

امروز روز هجوم خاطره ها بود.خاطراتی که خودم با خودم داشتم.

خاطرات عصرها گوش کردن به «خروس زری پیرهن پری».بعدها هم «شهرقصه »اون قدر که شدم هم شهریشون و عوض خاله سوسکه شدم خرخراط.

سالها بعد اما به خاطر میارم خاطرات صبح هایی که با صدای آهنگهای ابی روزم رو شروع میکردم.ابی با صدای بلند.

بعدها شبهایی که باآهنگهای «آینا» میگذشتن.شبهای تابستون وقتی نسیم پردۀ اتاقمو تا وسط اتاق بالا میاورد آینا داشت میگفت:gittigin yaghmurla gel.

بعدش روزهای برفی تبریز همش یا احمد کایا داشت میگفت : yakamus son sen،یا اون یکی احمد داشت میگفت : هیچ کس با هیچ کس سخن نمیگوید که....

عجیب روزهامون با موسیقی گره خورده ،طوری که حالا کمتر احساس خوبی نسبت به آهنگها دارم .چون به محض شنیدنشون (بگذریم از اینکه یاد آور خاطرات خوبن یا بد)دلم میگیره .دلم میخواد یه آدم قوی هیکل بیادو روزهای گذشتمو با قدرت برام کادو بیاره.

حالا فرقی نمیکنه ،روزهای 4 سالگیم باشن یا 18 سالگی یا اصلا تابستون گذشته که سیاوش میگفت:

بعضی وقتا که میای سر روی شونم میذاری،

تموم غصه ها رو از دل من بر میداری،

 اما این فقط یه خوابه ،خوابه پشت پنجره،

وقت بیداری بازم غم میشینه تو حنجره،...