از کفر من تا دین تو
راهی به جز تردید نیست
دل خوش به فانوسم مکن
اینجا مگر خورشید نیست؟
با حس ویرانی بیا
تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر از
تکرار طوطی وار من
با عشق آن سوی خطر
جایی برای ترس نیست
در انتهای معجزه
دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن میشود
...
اخر یک سریال بود این اهنگه .خوشم می امد ازش یعنی شدید شدید هر چند سریاله خودش مالی نبود
ای ول به حافظه ی طلاییت .من هم سریال رو نمی دیدم اما موسیقی تیتراژش رو شنیده ام.شعرش از نظر من زیباست.مرصی که بهم سر زدی.
می بینم که بالاخره گاهی هر از چند گاهی....
دلم تنگت شده :(
مرصی سرزدی.منم دلتنگتم
سلام.ممنون از کامنتی که گذاشتی.با نظرت در مورد امساک دیگران در نظردادن موافقم.اما باور کن که مخاطب خود بودن هم عالمی داره!پیروز باشی
زنده باشید.از شما ممنونم.نویسنده ی خوبی هستید مایلم بیشتر با هم آشنا بشیم.دکتر نگار کریمی