زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

روز شمار آزادی

۱۶ روز دیگه...

روز شمار آزادی

راستی.فقط ۱۷ روز دیگه مونده به...

من غلام قمرم.غیر قمر هیچ مگو

 
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو magnify
 
 
 
من غلام قمرم غیر قمر  هیچ مگو
                       پیش من جزسخن شمع و شکرهیچ  مگو  
سخن  رنج  مگو ؛    جز سخن  گنج  مگو 
                                       ور از  این   بی خبری   رنج  مبر    هیچ مگو
دوش  دیوانه  شدم  عشق   مرا  دید  و بگفت:
                                آمدم ؛ نعره مزن ؛ جامه مدر ؛  هیچ مگو
گفتم:«ای عشق  من  ازچیز  دگر  می ترسم»
                                         گفت   « آن چیز دگر نیست دگر  هیچ  مگو»
من به گوش تو سخن های  نهان  خواهم   گفت 
                                         سر بجنبان که بلی؛  جزکه به سر هیچ مگو
قمریِ   جان  صفتی     در ره  دل    پیدا  شد
                                         در ره دل چه  لطیف  است  سفر ؛ هیچ مگو
گفتم:«ای دل چه مه است این؟»دل اشارت می کرد
                                          که «نه اندازه ی توست این، بگذر٬هیچ مگو»
گفتم:«این روی فرشته است عجب یا بشر است؟»
                                           گفت «این غیرفرشته است و بشرهیچ مگو»
گفتم :«این چیست ؟ بگو ٬  زیر و زبر خواهم شد»
                                            گفت: « می باش چنین زیر وزبر ٬ هیچ مگو
ای  نشسته  تو در این  خانه ی  پر نقش  و خیال
                                             خیز از این خانه برو ٬ رخت ببر ٬  هیچ مگو
گفتم :«ای دل پدری کن نه که این وصف خداست؟»
                                           « گفت:«این هست٬ ولی جان پدر هیچ مگو»

داد بی داد...

این چند بیت شعر که گمونم از شعرای فلکلور فارس یا هرمزگان باشه باعث شد من تو رستوران هتل عباسی اصفهان اشکهام بی اختیار بریزه.

میگن اسبم رفیق روز جنگه         مو میگویم از اون بهتر تفنگه

سوار بی تفنگ قربی نداره         سوار وقتی تفنگ داره سواره

تفنگ دسته نقره ام رو فروختم       برا دلبر قبای ترمه دوختم

فرستادم.برایم پس فرستاد            تفنگ دسته نقره ام.داد بی داد

 

متنفرم از این دستها.

motenaferam az in dastha
 
 
شنیدم قراره جنگ بشه باز.
باز آژیرهای رنگارنگ.باز هم بغضهای یواشکی.باز هم تا ۲۰ سال بعد مادرهای دیوانه.پدرهای سرطانی و افسرده.
یه خونه بزرگ دو طبقه وسط یه باغ یادمه.تو شمال.
نیمه شبه.همه خوابیدن.یه صدا اومد.شاید صدای پر زدن یه گنجشک از لای درختا بود.اما همه از خواب پریدن.دختره از خوشحالی جیغ میکشیدو پله ها رو دو تا یکی میرفت پایین.پدره گریه میکردو میرفت تو حیاط سمت در ورودی.همه به در حیاط خیره موندن.هیچ کس نیومده بود.
باز هم مثل شبهای قبل صدای اومدن اون نبود.باز همه اشکها و بغضهاشونو از هم قایم کردنو رفتن تو اتاقهاشون.
مادرشون هر روز برای صبحانه و نهارو شام اندازه غذای ۴-۵ نفر بیشتر میپخت.میگفت محمد حسین رفیق بازه.یه هو دیدی با دوستاش سر غذا رسید خونه.غذا کم بیاد ناراحت میشه پسرم.
۷ سال هر شب اینجوری خوابیدن و اینجوری غذا خوردن.بی اغراق .
بعد از هفت سال یه روز استخونها و پلاکشو آوردن.اماکسی انگار منتظرش نبود دیگه.
آخه یه خواهرش تو یکی از اون شبها به خاطر اینکه فراموش کرده بود به کبوترهای محمد حسین دون و آب بده .خودشو حلق آویز کرده بود.
پدرش ۱ سال قبل از اومدن پلاکش در اثر آمبولی سرطانهای متعدد ظرف یه ماه مرده بود.
مادرش تو تیمارستان بستری بودو غذا هم نمیخورد.میگفت : اگه پسرم با هم سنگراش بیاد خونه غذا کم میاد.پسرم ناراحت میشه.
متنفرم از صدای آژیر.از رد اشک روی صورت بچه های ترسیده.
متنفرم از گلایل سفید.از پنج شنبه ها.
متنفرم از بوی گلاب.از خرمای گردو دار.
متنفرم از کودکان غروبهای انتظار.از پیچیدن صدای نوار عبدالواسط تو خونه هاشون.
متنفرم از ازدواجهای مادرها با عموها.از سردرگمی که عمو یا بابا؟
متنفرم از سکوت و خیرگی بعد از نماز به عکسهای روی طاقچه.از روبانهای کاغذی مشکی.
متنفرم از نفت.از خاورمیانه.
متنفرم از سیاست .از شهر نشین وحشی.
متنفرم از کوکا کولا.از پپسی.
متنفرم از مک دانلد.از مایکروسافت.
متنفرم از لامبورگینی.از بوگاتی.
متنفرم از سانسور.از خودسانسوری.
متنفرم از این دستها.از دستهای خودم.
که اینقدر ناتوانند.
 
 
 
 

چند سال گذشته؟

دیشب برگشتم.بعد از ۱۰ روز.جدی ۱۰ روز؟

مثل یه خواب بعد از ظهر کوتاه بود.

اولش رفتم اصفهان.سردوبارونی بود.یه بعد از ظهر رفتم کنار زاینده رود.البته نه جای شلوغش .رفتم اونجا که نزدیک باغ پرنده هاست.۲ نخ سیگار کشیدم توسرما.یکی به جای نسترن و یکی به جای دوست تازه پیدا شده ام .

تو هتل تا صبح قمار میکردیم.آشنا شدن با یه دوست جدید هم برام خیلی جالب بود.هنوز نور ملایم رستوران هتل عباسی رو یادمه.

۲ کتاب هم تو اصفهان کادو گرفتم:۸ کتاب سهراب سپهری و فرشته نزدیک است.

بعد به صورت کاملا غیر منتظره رفتم آبادان.

واییییییییییییییییی.جای همتون خالی.اهواز و مسجد سلیمون هم رفتم.یا به قولی:ام ای اس.

خیلی خوب بود.همه چیز خوب وعالی پیش رفت.چند تیکه فیلم وعکس هم گرفتم.تو آبادان یه کتاب کادو دادم به اسم قاضی.

حالا برگشتم.به همه اونایی که آپ کردن سرزدم.

الان هم دارم به آهنگ :این مای سیکرت لایف گوش میدم .لئونارد کوهن.

 

 

امشب سه پست پیاپی

شمع بیارید

عود بسوزید

پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب

شاید

این از غبار راه رسیده

همان سفری همنشین گم شده باشد.

یه  دوست عزیز بعد از اینکه مدتی بود طلاقم داده بود رجوع کرد.

امشب واقعا تکلیفمو نمیدونم .وسط اشکهام از شادی دوباره دیدن این دوست میخندم.

 

حتی اسم یه وبلاگ...

مست کرده بودم.بهار بود.من بودم و یه اکیپ از بچه ها.دل هممون پیاده روی میخواست.زدیم بیرون.شب بود.هوا ملس بود.بوی بهار نارنج مست ترم کرد.رفتیم تو کوچه ارمنی ها.همه پنجره ها باز بود بعضی ها رو تراسهاشون نشسته بودن.زدم زیر اواز که :دره مهتابی میشه

اما گل مهتاب   رو برکه های آب دلش میگیره...

انقدر با انر‌ژی و شاد این ترانه رو خوندم که خیلی ها از پشت پنجره هاشون برام کف زدن و تشکر کردن.اون هم میخندید.شاد بود.

شهریور همون سال تو جاده گرگان- ساری بودیم .اتفاقی نوبت رسید به همین ترانه که چنجر داشت پخش میکرد. هیچ کدوم حرفی نمیزدیم.یعنی مدتها بود که جز سلام علیک به ندرت حرفی بینمون رد وبدل میشد.چشم دوخته بودم به جاده.هوا ابری بود .دلگیر.

انگار باز به سرم زد که التماسش کنم.رو که بر گردوندم طرفش دیدم داره اشک میریزه .منم خودمو رها کردم .از بهشهر تا ساری این ترانه رو گوش کردیم.دوباره و دوباره.

دست دراز کردم و دستش رو گرفتم.اون موقع هنوز نامهربون نشده بودن دستاش.به پهنای صورت اشک میریختیم.سیمین غانم داشت میگفت: تو که دست تکون میدی         به ستاره جون میدی...

امشب اسم یه بلاگ جیگرم رو خون کرد:عشق من خواهرم.

گل گلدون من

ماه ایوون من

از تو تنها شدن

چو ماهی از آب

 

خمیازه های کشدار .سیگار پشت سیگار

باورتون نمیشه اگه بگم دارم میرم اصفهان!!!

چند تا پست قبلیمو بخونین متوجه میشین که همین چند روز پیش آرزو کرده بودم.اما...

دارم میرم اما این بار بدون نسترن.شاید تا حالا ۵۰ دفعه رفتم اصفهان اما دفعه آخر فقط با نسترن رفتم و حالا احساس میکنم بدون نسترن زاینده رود خشک میشه.شاید هم برم ببینم اثری از نقش جهان و عالی گاپی !! نیست.

دلم بد جوری گرفته .تو فکر لحظه ای ام که قراره بدون نسترن پا بزارم تو مسجد شیخ.

الان اگه خودمو جر بدم بازم متوجه نمیشین عمق احساسم چیه.فقط یه گوشه شو براتون میگم.

اواخر مهر ماه که تازه دم غروبها باد سرد میوزید تو یه گرگ و میش رفتیم مهر آباد .تو طیاره که بودیم خورشید سر زد.

رفتیم اصفهان و مهمون کسی بودیم که ...

هوا کاملا تاریک شده بود.۲ ساعتی بود که هیچ کدوممون سیگار نکشیده بودیم.آخه ماه رمضون بود.سه تایی رفتیم کنار زاینده رود.عکس چراغونیها افتاده بود رو آب.نشستیم رو لبه باغچه کنار رود.هر سه تا سیگار اتیش زدیم.تو سکوت تمومش کردیم.جالبه که هر سه تاییمون هم ته سیگارمونو انداختیم تو آب.البته نه هم زمان.بی حرفی حدود نیم ساعت داشتیم به رقص ته سیگارا با موجهایی که میخورد بهشون نگاه میکردیم.و همه اینها تو سکوت گذشت.

سکوت...

حالا حق دارم دلم بگیره؟

به هر شکل دارم تعطیلات رو میرم اصفهان .این دفعه هم میزبانهای خوبی دارم.مطمئنم که خوش میگذره و مطمئنم که تو لحظه های سر خوشی یه نفر با بغض تو دلم میگه کاش نسترن هم...

برای همه و از جمله نسترنم تعطیلات خوبی رو آرزو میکنم.

 

دیروز ۳۱ ژانویه۱محرم۱۱ بهمن حکایت اشکها و لبخندهای صابر تمام شد.

ie 206 havalie saat 8 shab park mikone goosheie khiaboon,shishe haye machin paiine,ranande saresho tekie dade be poshtiesandali ,sedaye ye musice faransavi ham miad ke boland dare pakhsh mishe,ie musice light,khanande dare mige:aurvoire... chand saat ranande bi harekat hamoonja mimoone,va cd player hamin tor dare ahang haie faransavi pakhsh mikone. dir vaght mishe,maghaze darha dashtan tatil mikardano havaseshoonam be in ranande ke 3 saat hast oonja park karde va saresh ro tekie dade be sandali ,bood. yeki miad sedash mikone: agha,agha..vali engar aghahe nemishnave.khabesh borde engar.khanande hanooz dasht mikhoond: aurvoire...,tekoonesh mide ke bidaresh kone,sare ranande miofte roo farmoon. ranande saber bood.be hamin sadegi.