زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

متنفرم از این دستها.

motenaferam az in dastha
 
 
شنیدم قراره جنگ بشه باز.
باز آژیرهای رنگارنگ.باز هم بغضهای یواشکی.باز هم تا ۲۰ سال بعد مادرهای دیوانه.پدرهای سرطانی و افسرده.
یه خونه بزرگ دو طبقه وسط یه باغ یادمه.تو شمال.
نیمه شبه.همه خوابیدن.یه صدا اومد.شاید صدای پر زدن یه گنجشک از لای درختا بود.اما همه از خواب پریدن.دختره از خوشحالی جیغ میکشیدو پله ها رو دو تا یکی میرفت پایین.پدره گریه میکردو میرفت تو حیاط سمت در ورودی.همه به در حیاط خیره موندن.هیچ کس نیومده بود.
باز هم مثل شبهای قبل صدای اومدن اون نبود.باز همه اشکها و بغضهاشونو از هم قایم کردنو رفتن تو اتاقهاشون.
مادرشون هر روز برای صبحانه و نهارو شام اندازه غذای ۴-۵ نفر بیشتر میپخت.میگفت محمد حسین رفیق بازه.یه هو دیدی با دوستاش سر غذا رسید خونه.غذا کم بیاد ناراحت میشه پسرم.
۷ سال هر شب اینجوری خوابیدن و اینجوری غذا خوردن.بی اغراق .
بعد از هفت سال یه روز استخونها و پلاکشو آوردن.اماکسی انگار منتظرش نبود دیگه.
آخه یه خواهرش تو یکی از اون شبها به خاطر اینکه فراموش کرده بود به کبوترهای محمد حسین دون و آب بده .خودشو حلق آویز کرده بود.
پدرش ۱ سال قبل از اومدن پلاکش در اثر آمبولی سرطانهای متعدد ظرف یه ماه مرده بود.
مادرش تو تیمارستان بستری بودو غذا هم نمیخورد.میگفت : اگه پسرم با هم سنگراش بیاد خونه غذا کم میاد.پسرم ناراحت میشه.
متنفرم از صدای آژیر.از رد اشک روی صورت بچه های ترسیده.
متنفرم از گلایل سفید.از پنج شنبه ها.
متنفرم از بوی گلاب.از خرمای گردو دار.
متنفرم از کودکان غروبهای انتظار.از پیچیدن صدای نوار عبدالواسط تو خونه هاشون.
متنفرم از ازدواجهای مادرها با عموها.از سردرگمی که عمو یا بابا؟
متنفرم از سکوت و خیرگی بعد از نماز به عکسهای روی طاقچه.از روبانهای کاغذی مشکی.
متنفرم از نفت.از خاورمیانه.
متنفرم از سیاست .از شهر نشین وحشی.
متنفرم از کوکا کولا.از پپسی.
متنفرم از مک دانلد.از مایکروسافت.
متنفرم از لامبورگینی.از بوگاتی.
متنفرم از سانسور.از خودسانسوری.
متنفرم از این دستها.از دستهای خودم.
که اینقدر ناتوانند.
 
 
 
 
نظرات 10 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:15 http://mohajereshiraz.blogsky.com

خدا نکنه جنگ بشه عزیز

... چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 20:57

از هر کی متنفری به خاطر همین تنها تطهیر کننده تنها(عشق) از گناهان متعدد مایکرو سافت در گذر...

... پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:29

به خاطر عشقی که مایکروسافت بهم داده . به خاطر اینکه گذاشته بفهمم اون دستا چه قدرتی دارن از بقیه گناهانش در گذر

علی کوچیکه پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 15:07 http://alikoochike.blogfa.com

سلام

نماز گذاردم و قتل عام شدم که قرمطی ام خواندند
نماز گذاردم و قتل عام شدم که رافضی ام خواندند.

اگه قرار باشه جنگ بشه دیگه از من و دیگه سوال نمی کنن نازنین.
ما برای جلوگیری از جنگ فقط می تونیم یه کار کنیم . اونم دعاست دعا!!
شاید خدا بهمون رحم کنه.
به ماهم سر بزن. من با اجازه شما لینکتون رو گذاشتم

علی و آزاده جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 http://aliazi.blogsky.com

faghat ba in matnet man divoone misham ali az man doore va alan ham sarbaze age jang beshe man ......vai khoda daram ravani msiham ...na hichvaght nemishe hichvaght....... khoda nakonebadesham khanomi man ziad emlam khoob nist va farsi ziad emlasho balad nisam goftam fekr konakoni kehjgam(cheshmak)ama torokhoda begoo ke khabare alaki boode begoo...........

انوش شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 00:22 http://doctorhendii.blogsky.com/

سلام نازنین
نمیدونم مثل بقیه کامنت های تکراری و لوسی که توی وبلاگ نویسی مد شده و مینویسن : ممنون که اومدی و به وبلاگم سر زدی..... ، من هم همینها رو بنویسم یا چیز دیگه؟

به هر حال اومدنت من رو به وبلاگت کشوند و نوشته هات رو تا آخر یه نفس خوندم.
قلمت شیواست. ولی یه کم بی انصافی. زیادن اونایی که همه عمرشون به روی مردشون میخندن ولی در کنار تحقیرها و بی هویتی ها و .... دریغ از حتی یک نگاه شاعرانه و عاشقانه ، کی اینجا صاحب حقه اونا یا کسانی که مردشون در جواب لبخند دلکششون ! براشون شعر عاشقانه مینویسن؟

جنگ هم بله ، چیز نفرت انگیزیه ، بده ، ...

ضمنا تا یادم نرفته جواب سوالت رو هم بدم :
بعضی شعرا از خودم هست و بعضی از دیگران. به وبلاگ دیگه ی من هم سر بزن ( اینم شد مثل همون کامنتهای رایج وبلاگی !! ) لینکش توی وبلاگم ، اولین لینکه ، اون قدیمی تره

پاینده باشی و سربلند.

علی و آزاده شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 http://aliazi.blogsky.com

salam saye jan mamnoonam pishemoon oomadi
ضمنا سعی کن فارسی رو خوب یاد بگیری.اصلا خوب نیست که ادم ایرانی باشه و فارسی بلد نباشه.واسه همینه که بهمون حمله میکنن.


nemidoonam yani vaghan to noghte nazaret ineke be ealat farsi balad naboodane man jang mishe?be elat nabayad jango too kheili chizaye dige did?joaraate hamle be keshvar daste mano to o farsi balad naboodane mane?age measale joraat bashe ke khoda ro shokr enghadar javoone irani ba gheirat too khode iranemoon hast ke sare joraato in chiza bood aslan hich jangi ma nabayad dashte boodim az avalin sale be vojood oomadane khake iranemoon roo kore zamin.....be nazrae man to kheili zood ghezavat kardi gar be khat jang beshe be elat energy atomi iran mishe va oon ham alan yek mah be iran forsat dadan ?iran bayad tasmim begire ke che joor ajhans beinolmelal ro ghane kone aziz na farsi balad boodane man .....badesham to ke irani midooni mooshak sar aalah chiye?midooni dar barabar jang che kara mitone bokone?midooni dare sakhte mishe o etmamesham nazdike?plz ye meghdar etelaatet ro bishtar kon khanomi fekr nemikonam farsi balad shodane manam be gehir az khodam daste kase dige bashe

جیغ جیغو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 16:01 http://jighjighoo.persianblog.com

سلام. مرسی!‌هنوز تمام نشده. اما کاش بیشتر از این زجر نکشه!کاش معجزه شه! همسایهاست!‌هم مدرسه ایبوده!!‌ همیشه بوده!‌همیشه کنارم بوده!! تمام روزهای مدرسه رو باهاش رفتم مدرسه و باهاش برگشتم خونه!‌ هر روز صبح!‌منتظر موندم تا مقنعه اش رو اطو کنه و یواشکی رژ لب شو بزنه!‌ ما مال دو تادنیای جدابودیم!‌ من سرم تو کتاب!اون پسر بازی!‌اما همه این سال ها رو با هم گذروندیم!! با هم و بی هم!!‌ دفعه آخر شهریور دیدمش!! بادرد اومد خونه مون!‌با یه دسته گل بزرگ!‌بزرگتر ازخودش!!! فکراینکه وقتی من می رم!باید گل و کنار اسمش بذارم دیوونه ام می کنه!!! اما اینجا که حتیبرای مرگ مادرشون گریه نمی کنن، کسی نمیفهمه که من چمه!!!!!!!!!!

ساروی کیجا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 14:38 http://mehrvash.persianblog.com

موافقم . نه حوصله اش رو دارم ، نه توانش رو ، نه اعصابش رو .

از همه بدتر اینه که اون دفعه خودم بچه (البته تا دبیرستانم طول کشید) بودم ، این دفعه خودم بچه دارم !!!!!!!!!

کجا فرار کنیم ؟
کجا پناهش بدم ؟؟؟

ساروی کیجا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 14:47 http://mehrvash.persianblog.com

البته منظورت از عبدالباصد هم همون عبدالواسط بود دیگه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد