شمع بیارید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب
شاید
این از غبار راه رسیده
همان سفری همنشین گم شده باشد.
یه دوست عزیز بعد از اینکه مدتی بود طلاقم داده بود رجوع کرد.
امشب واقعا تکلیفمو نمیدونم .وسط اشکهام از شادی دوباره دیدن این دوست میخندم.
سلام. نیستی و احتمالا داری سیگار میکشی کنار زاینده رود. من هم موندم چی بنویسم ؟ بهتره بیشتر حرف بزنیم وقتی برگشتی. قربانت.
دیگه تحملم سر رسیده ...برگرد.دلم تنگته دختر خیلی...خیلی
سلام
خوبی؟
وبلاگت قشنگه خیلی ساده و زیبا
به ما هم سر بزن منتظرم
موفق باشی>>> یا حق <<<
خوش به حالش.
این شعر رو اگه خواستی بذار تو وبلاگ.فقط اگه کسایی هستن که ممکنه با خوندنش دچار سوء تفاهم شن نذار.دنیا اینطوریه دیگه.