زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

داستان بیکینی و بیمارستان

تا حالا شده که تو یه فصل خوب به قصد عشق و حال و در کنارش دیدن مسابقات جام جهانی با یه اکیپ باحال، چمدونتو شامل: مایوهاو بیکینی های رنگارنگ ،چند تا عینک ،کلی لباس ،یه عالمه جینگیل فینگیل و...ببندی و بری سفر ؟

میدونم که چیز عجیبی نیست.بقیه شو بشنوین بعد.

شده بعد از این همه تهیه وتدارک به محض اینکه رسیدین به مقصد وتازه دارین حالی به حولی میکنین دوباره یه پشه لگدت بزنه و مجبور شی کلی مدت تو بیمارستان بخوابی؟ ها ؟ شده؟ دروغ نگو.نشده.فقط من میتونم انقدر بد شانس باشم و نه هیچ کس دیگه.

خیلی خورده تو ذوقم .تازه حالا که مرخص شدم باز اجازه ندارم هیچ کاری بکنم.حیف اون کرم ضد آفتابی که خریدم.حیف.

ولی خودمونیما تجربه خوبی بود.نمردیم و بیمارستان این ولایت رو هم تجربه کردیم.

یه دفعه هم با کلی دردسر تونستم بیام تو نت .کلی مطلب نوشتم .بعد چون صفحه ام زیادی باز مونده بود اکسپایر شدو همه اون حرفها و درد دلها دود شد رفت هوا.

البته بد هم نشد .چون خیلی سوزناک بود.همه اش از سر دلتنگی بود و بوی بغض و طعم اشک میداد.

حالا شکر خدا خیلی بهترم .اما هم چنان خطر در کمینه.منتظره شاید که برم لب دریا یا چه میدونم خرید، یا یه شب شبنشینی و خوش گذرونی تا دوباره خفتم کنه.

کلی دلم برای همتون تنگ شده.

شب قطبی عزیز،خدا خفه ات کنه که تو بیمارستان نمیدونستم از درد گریه کنم یا از نبودنت.یاد عصرها و غروبها که میومدی دیدنم اشکم رو در میاورد.حالا انقدر دور از هم افتادیم که حتی تلفن هم کارگشا نبود و تو تماس تلفنی که با این وری ها داشتی انقدر صدا قطع و وصل شد که گمونم اصلا نفهمیدی که من بستری شدم.

خدا میدونه که بابت اتفاقات خوبی که برات افتاده چقدر خوشحالم.نه برای تو. نه برای دادا.فقط برای اون جوجه که این روزها از شدت دلتنگی من ومامانم تک تک کارهاشو مرور میکنیم و ضعف میکنیم.مثلامامانم امروز ظهر میگفت :الهی من فدای اسکی رفتنش تو خونه بشم .

دلم بد جوری برات تنگ شده.احساس میکنم 2،3 سالی هست که ندیدمت .اما خوب .خیالم راحته که اینجایی.تو قلبم. راستی ،برام بگو که سوغاتی چی دوست داری برات بیارم .چیزی باشه که حالاها بهش احتیاج نداشته باشی .چون گمون نمیکنم به این زودی ها برگردم.راستی از لر لوند برام بنویس.برگشته ایران یا نه؟

با دیوید بکم صحبت کردم.کلی از خوشحالی ذوق کردم.بهش گفتم که از دومادشون به خوبی مراقبت میکنم.مدتیه از اخبار و سیاست و احوال جهان بی اطلاعم .حوصله ام سر رفته از بی خبری.راستی میدونی من چه قدر دوست دارم؟

انوش جان ،مرصی که همیشه دلتنگی هاتو ابراز میکنی.چرا انقدر از زن و بچه ات و عشقت دور شدی که عنکبوت افتاده به جونت؟تا کرمها هم از زمین بیرون نیومدن برو پیششون یا برشون گردون.

ساروی کیجا جان انقدر پر چونه ای که خوندن مطالبی که در غیابم نوشتی حالاها تموم نمیشه.

پوکه باز عزیز،وقتی واسه حرف و نظر دیگران ارزش قائل نیستی و جایی برای کامنت گذاشتن دیگرون نذاشتی(نزاشتی یا هر کوفت دیگه ای .پیشاپیش از تذکرتون ممنونم ساروی کیجا جان) من گردن شکسته چه طوری بهت بگم که کله پاچه چی شد.بابا دلتنگتیم.بیشتر به ماافتخار بده.

نگاریم،یاخچی سان بالا؟ به سن هارداسان گزم؟ به نیه آپ اله میپ سن؟

راستی چرا اینقدر امسال همه جا هوا گرمه؟گمونم اگه بیشتر درخت ببریم بهتر شه .

دیگه نمیدونم چی ها باید براتون بنویسم.سعی میکنم(قول نمیدم) که زود به زود سر بزنم.راستی شب قطبی ،من باز جو گیر اینجا شدم و لحجه ام تغییر کرده .کلی با بچه ها میخندیم سر این موضوع.چه کنیم دیگه .بی جنبه ام خوب.یادته : ...خانووووووووم.؟

من دیگه برم.کلی خسته شدم .بازم میام.

نظرات 10 + ارسال نظر
پوکه‌باز شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 20:27

چطوریییییییییییییییییییییییی!
ببینم اونجا کله‌پاچه هم هست یا فقط کله‌پا؟
امیدوارم زودتر خوب بشی و خوش بگذره بهت.

انوش دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:18 http://doctorhendii.blogfa.com

سایه،
این داستان مارمولکها رو بی خیال شو، یه شوخی از سر دلتنگی بود.
نگرانت بودم برای نبودنت، اگه اونطرفایی، خوش بگذره...
خیالم راحت شد.

انوش چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:02

صورتت رو رنگ بزن، فرق نمی کنه رنگ پرچم کدوم تیم باشه
برو توی استادیوم و داد و فریاد کن، جیغ بکش، شادی کن، فرق نمی کنه برای چه تیمی باشه
جینگیل فینگیل هاتو آویزون خودت کن، عینکت رو بزن، بیکینی تو بپوش و برو با بقیه ی بندگان خدا تنت رو بزن به آب و از شنا کردنت لذت ببر، فرق نمی کنه اهل کدوم آب و خاک باشند
از بودن توی اینuniversal community خوش باش

تونستی یه سری هم به ایتالیا بزن به دیدنش می ارزه

انوش چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:04

یه چیز دیگه،
چرا لینک شیخ رو برداشتی؟( من فضولم )

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:38

هر لینکی که موجب کانکت بشه هم سنت داره هم ریسیود.بیخود ریسیود رو آف نکن که اونی که دلیت کردی فقط یه شورت کاته.

انوش دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:02

مرسی و ،
دیگه فضولی نمیکنم.

شب قطبی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 http://shabeghotbi.blogsky.com

ّخ عشقم اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده...دلم واسه صداتم تنگ شده...وقتی دختر عمه گفت که بستری بودی جونم ریش شد به خدا...اون لر لونده هم بر که نگشته مادرش اینا اومدن و دوباره مامان جونش برگشت پیشش...بابا اینام بی جنبن دیگه...دیگه بگم کلی خبر جدید دارم ولی نمیگم باید ۲ شب تا صبح بشینی تا برات حرف بزنم...جوجه انگلیسی حرف میزنه...دادا جونت خونه خریده!!!! دیگه بگم کلی رو خودش کار میکنه بیا و ببین ...باورت نمیشه...هروقت میگم خدا جان یا اسمشو با جان صدا میزنم میگه یاد سایه افتادم...اونم دلش تنگ شده برات....تو رو خدا برگرد مگر نه من مجبور میشم بیاما ...به مامان و بابات رحم کن آخه...به همه اهالی منزل سلام مخصوص داغ شب قطبی رو برسون...
خیلیل حرف دارم برات...دیگه بزودی خفه میشما...عاشقتم...تو هم همیشه تو قلبمی

شب قطبی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 http://shabeghotbi.blogsky.com

عشقم دیگه حوصله مو سر بردی..دیگه تصمیم گرفتم بیام..آخه دارم خفه میشم از این همه حرف....در اولین فرصت بار و بندیلمو میبندم و میام...تو که نمیای که آخه...فکر نمیکنی این دل ما داره میپوسه اینجا

پیپ قرمز دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 http://peepeghermez.persianblog.com

سلام - دعا برسانید ...
پیپ قرمز

ساروی کیجا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 http://mehrvash.persianblog.com

گذاشتن رو درست نوشته بودی دوست جونم .. اما لهجه درسته !! نه لحجه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد