زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

 

تنها آنکس که بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد

از شادی لبخند بهره میتواند داشت.

«شاملو»

گوسفندانه

 

 

از یه گوسفند میپرسن آرزوت چیه؟

میگه: دفعه بعدی که سوار وانت میشم جلو بشینم.

گلستانه

 

 

کاوه گلستان میگه:

«من میخواهم صحنه هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه دار کند و به خطر بیاندازد.

میتوانی نگاه نکنی.میتوانی خاموش کنی.میتوانی هویت خود را پنهان کنی.مثل قاتل ها.اما نمی توانی جلوی حقیقت را بگیری.

هیچ کس نمی تواند.»

کاش ماها هم با شعرهامون.نوشته هامون.حرفهامون.نقاشی هامون....میتونستیم همین کار رو بکنیم.

من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.

                         

میلاد

 

 

میلاد یکی کودک

              

 شکفتن گلی را ماند

 

چیزی نادر به زندگی آغاز می کند

                                            

   با شادی واندکی درد

 

روزانه به گونه ای نمایان بر میبا لد

 

  بدان ماند که نادرۀ نخستین است

 

 ونادرۀ آخرین.

 

(شاملو)

 

 

سلام به همه دوستای گلم.من دوباره هستم.به همه تون سر زدم.خوندمتون.حالم خوبه.خیلی شادم.پر انرژی تر از همیشه .

 

یه دنیا عشق تو قلبمه که سعی میکنم به همه منتقل کنم.

 

دوستتون دارم.

 

 

دوستان عیب کنندم که چرا آپ نکنی؟

اصلا مگه حرفی هم باقی مونده که من بنویسمش؟حرفی هم اگر هست دوستان زحمت نوشتنش رو دارن میکشن.

من خیلی که سر درد دلم باز شه میخوام بنویسم آیزنهاور یکشنبه میرسه خلیج فارس.میگم اینتر پرایز هم تو راهه.که خوب خبر خوبی نیست. یا فوقش بگم که فستیوال فیلم رم شروع شده.که خوب لابد میدونین خودتون.

اصلا تصمیم گرفتم یه مدت آپ نکنم فقط بیام مطالب شماهارو بخونم و برم.حوصله ندارم این روزها.تازه.قراره برام مهمون بیاد .سه نفر.نه هم زمان.نه اصلا هیچ ربطی به هم دارن.سرم شلوغ میشه احتمالا.

اینهایی رو هم که نوشتم محض رسوندن این مطلب بود که بگیم آقا انوش اگه به فرمان شب قطبی آپ میکنیم واسه دستور شما هم کمتر از این نمیکنیم.(با لحن : ما تو محله به همه گفتیم زدیم .شما هم بگین زده.واسه لوطی افت داره... بخونینش)

خلاصه تا یه مدت هر بدی و خوبی که از ما دیدین حلالمون کنین.( این یه مدتی که گفتم ممکنه یه روز باشه یا یه هفته یا یه ماه...)ولی به همه کما فی السابق سر میزنم.

فعلا زت زیاد.

برای تنهایی پل های فلورانس اشک میریزم.

 

پیره زنی که سالها دوستش میداشتم خیلی زیاد آخرین جمله ای که گفت این بود: چرا خبر نگار شدم؟

بعد برای همیشه چشمهاشو به روی منظره رودخانه و پل و شهری که دوستش میداشت بست.

کلیسا زنگ میزد.قلبم کنده شده بود.داشت با مسافر میرفت انگار.از روی رودخانه و پل و شهر گذشت.از میدونها و کبوترهای که دونه میخوردن.از صحن کلیسایی که روزگاری خیلی برو بیا داشت.از بالای سر مجسمه هایی که از لای دستهاشون آب میریخت تو حوض های وسط میدون.

بغضم ترکید و گفتم : تو اگه باز به دنیا بیای باز هم خبر نگار خواهی شد.

ولی دیر گفتم.صدامو نمیشنید.

پ.ن:شاید بعدا مفصل تر  بنویسمش.

 

آپ قطبی

 

به دو تا مکالمه توجه کنید.(هر گونه شباهت اعداد تصادفی میباشد)

۱:تو ماشین رو که انداختی تو کاراژ منو دیدی بعد یادت رفت که اطلاع بدی که داری با من میایی بیرون.نکنه نگران بشن؟

۲: نه قربونت برم .هواسم بود.کسی خونه نیست که اطلاع بدم.

۱: آها.خوب زنگ بزن اطلاع بده .بیان خونه نگران نشن؟

۲: نه .کسی نیست آخه .

۱: بابات؟

۲: یه مسافرت کاریه.

۱: کجا؟

۲: قبرس .بعدش هم لندن.دوباره همین مسیر رو بر میگرده.

۱:پس حسابی سوقاتی میخوری.

۲: نه بابا .گفتم که .رفته یه سفر کاری.اصلا وقت خرید نداره.

۱: اوکی.خوب ماما چی؟

۲: اونم رفته بود آلمان یه سری به دختر خاله اش بزنه که اتفاقی ویزاشون جور شد رفتن آمریکا .

۱: خوب پس بلاخره سوقاتی میخوری.

۲:از این طریق شاید.

................................................

۱: .........( بعد از سلام و احوال پرسی۹ چه خبر؟

۲: سلامتی.دنبال یه ضامن هستم وام بگیرم.

۱: آها .چه قدر؟

۲: ۱۰۰ هزار تومن.

۱: آها...دیگه چه خبر؟

۲:   ۷ ماهه که اجاره خونه ندادیم.یه تیکه زمین داشتیم دارم اونو میفروشم.دعا کن مشتری بیاد.

۱: ان شالله هر چی صلاحه.دیگه چه خبر؟

۲: داروهام تموم شده .منتظرم یه پولی دستم بیاد برم داروهام رو بخرم.

۱:...

۲: اونم مریضه دکترها میگن مثل اینکه مریضیش بده.آخر آبان وقت گرفته بره دکتر.

۱: اگه حالش انقدر بده چرا زودتر نمیره؟

۲: آخه بیمارستان دولتی وقت گرفته اونها هم وقتهاشون دیر به دیره.

۱: آها.....

۲: اون هم افسردگی گرفته .اصلانمیتونه حرف بزنه.فقط گریه میکنه.

۱:...

۲:...

۱:...

۲:....

 

این داستان همین طوری ادامه دارد.

شب قطبی گله کرده بود که چرا آپ نمیکنی.اینم به خاطر گل روی شب قطبی.

 

 

 

سرود دختری که از کوچه به خانه می آید

 

 

در ژوهانسبورگ برف میبارد

چک ما دست آنهاست و پول آنها دست ما

سلیکون های لنگه به لنگه

نمیخواهد با صدای زنگ ساعت بیدار شود

ولی کودک در مهد است

پوست خشکیده لبهایم را میکنم

بعد انار را با نمک نوش جان میکنم

و مردی

مردی با تمام بار زندگی بر دوش

تمام بار یک زندگی

وکودکی که باید برای ماشینی که

داده ام مال خودش باشد

مال خود خودش

تشکر کند

زردی پماد کالاندولا زیر ناخن هایم

زن غش میکند

اما شاید نداند که

همه این منظره های غش آور زیر سر خودش است

شاید هم نیست و من نمیدانم.

با هر حرکتی ناله ای از ته دل سر میدهم

چه قدر تنهایم من

پس کاش حالم خیلی خوب باشد

گاهی از فرشته کوچولو کمک میخواهم

اگر بگوید آمین

کافیست

کسی انگار دستهایم را آنقدر میکشد

که از شانه گویی جدا میخواهد شد

مرد بعد از ماه اکتبر

دلتنگ خواهد شد

و آنگاه حتی بعد از ساعت از ۸ گذشته

خواهد آمد؟

اشک میریزم و آرزو میکنم

از شر این درد معده راحت شوم کاش

۱۵۰ تقسیم بر ۳۰ میشود چند؟

بخش بر خیلی چیزها؟

درد زانوهایم را اضافه کن.

تقصیر من است که نمیدانستم

لازمه ی باروری ویزای شنگن است.

راه تنفسم کاملا بسته است

دهانم خشک شده

پزودوافدرین نجات دهنده است

در عین حال دسته ی ب

برجه العرب زیاد هم آنچنانی نیست

هتل بغل دست آن را پیشنهاد میکنم.

انقباض.انقباض .درد

ویزای انگلیس

سلام شهره جان.من رسیدم لندن.

اه .تازه چشمهایم گرم شده بود

بچرخ.درد بکش.بلند شو.درد بکش.آه بکش

تلو بزن

امشب آب زیاد خورده بودم.

فقط در تبریز شاید بتوان

یک هفته خوابید بی هیچ تنفس دود کشی

ساعت ۵ بیدار می شوم

انگار هرگز بیش از این نخوابیده ام.

خوش به حال همه خواهر دار های دنیا

من که تنهایم

خیلی تنها

هق هق.اشک به پهنای صورت.بغض بی نهایت.

خسته شدم

۲۸ بار فوت کردم

خسته ام .

رنگین کمان

 

امروز ظهر حوالی ساعت 1 تلوزیون رو که روشن کردم رو شبکه تهران روشن شد.

بی هدف بودم.توی کانالهای ایرانی هم که خوب فرقی نداره به کدومش نگاه کنی.

نشستم به تماشا.یه برنامه بود به اسم رنگین کمان که انگار مخصوص خردسالان بود.

یه خانومه بود به اسم خاله نرگس که از بچه های تو استودیو میخواست که خودشون رو

 معرفی کنن.بعضی هاشون خواهر و برادر بودن .توی این بچه ها یه خواهر و برادر بودن

 که لباس محلی تنشون بود.وقتی ازشون پرسیدن این لباسها مال کجاست پسر بچه جواب

 داد ابیانه.و تازه داستانی که میخوام بگم از اینجا شروع میشه.

هر چقدر فکر کردم و لای خاطراتم حتی گشتم نفهمیدم ابیانه کجای ایرانه

( تا این لحظه هم نمیدونم) میگم نمیدونم کجای ایران چون از لباسها مشخص بود که بومی

 ایرانه واگرنه شاید فکر میکردم یه جایی تو آفریقاست.

از قبل بگم که همه مثالها رو در مورد خودم میزنم که حالا هی نیاین بگین این جا یا این

 چیزی رو که گفتی من میدونستم.کلی دارم عرض میکنم.

چرا ما میدونیم «ولی» کجای کالیفرنیاست اما نمیدونیم ابیانه کجاست؟چه طوره که دقیقا

 میدونیم ایالات متحد امریکا چند تان اما تعداد استانهای ایران خودمون رو نمیدونیم؟چه طور

 میدونیم فاصله رم تا میلان چه قدره اما نمیدونیم مثلا تهران تا شاهرود چند کیلومتره.اصلا

 بگو تهران تا ورامین.چه طوره که میدونیم « مارسی» به فرانسه چه طور نوشته میشه و

 چه طور خونده میشه اما همیشه یکی مثل ساروی کیجا باید بهمون یادآوری کنه که گذاردن

 نه گزاردن.چرا ما دقیقا میدونیم که شاخ آفریقا زرافه هاش چه رنگین اما نمیدونیم حیوونهای

بومی زاگرس چی ان.اصلا حیوون داره یا نه؟ چرا میدونیم سالوادور دالی چه نوشیدنی دوست

 داشته  اما اصلا نمیدونیم کمال الملک شاعر بوده یا نقاش؟ چرا میدونیم موسولینی و جنرال فرانکو

 وچه و  چرچیل و روزولت کی بودن و تو قالب کدوم ایسم فکر میکردن اما نمی دونیم

 قائم مقام و فرمان فرما و تیمور تاش و بختیار 1 خوردنی ان؟ 2 تو جیب جا میشن؟…

خیلی خوب میدونیم که اسم کامل لورکا ،فدریکو گارسیا لورکا بوده یا اسم کامل بورخس بوده :

خورخه لوئیس بورخس.اما احتمالا ندونیم اسم واقعی ه.ا.سایه چی بوده.دقیقا میدونیم که

تایمز،دن و راین از کجا میگذره اما «تجن» ؟ اصلا اینی که میگی چی هست ؟و میلیونها مثال دیگه.

چه طور شد که به ماها قبولوندن که دونستن اینها یعنی که با کلاسی و اگه ندونی هیچ جایی

 حرفی برای گفتن نداری و چه بسا که آدم هم حساب نشی.

حالا یه طرف دیگه قضیه.

کسایی رو میشناسم که از اثیر اخسیکتی چند بیتی از حفظ دارن اما حتی اسم یه آدم تابلویی

 مثل شکسپیر به گوششون نخورده.یامیبینی طرف سه جلد کتاب درمورد فلان نکته تاریخی

 نوشته اما ازش که میپرسی پدر معنوی ترکیه کیه با دهن باز میگه: ها؟یااصلا یکی میاد

 رئیس جمهور ما میشه بعد سوتی میده که : عراق چند صد سال تاریخ داره!و باز هم میلیونها

مثال دیگه.

خیلی بدتر از دو دسته بالا کسایی هستن که سعی میکنن به خاطر عقب نموندن از قافله از

 هرکسی یه ناخنک بزنن.

مدام سرشون تو زندگی و حرف زدن و مطالعه و حتی لباس پوشیدن بقیه است تا تقلید کنن

که جا نمونن از خیل باکلاسها!!! مثلا مورد استفاده یا فرهنگ پذیرش یه کالا رو ندارن اما

چون مرجع تقلیدشون داره پس اینها هم به هر قیمتی باید داشته باشن.بماند که گاهی اسمشو

 هم نمیتونن تلفظ کنن و تو یه موقعییت خوب وقتی کسی دوروبر نباشه و تازه طوری که

 خود مرجع تقلید هم بو نبره( به گمان خودشون) میپرسن که : خوب ،حالا فلان کالا که

داری به چه کاری میاد؟

آقا ما از کی انقدر بد بخت شدیم؟از وقتی هخامنشیان سقوط کردن؟یا از وقتی عربها

 حمله کردن؟ یا بعد از مغول؟ نکنه بعد از خودکشی ناگهانی هدایت؟ اصلا تاریخ داره این بدبختی ما؟

 

شب سردی است و من افسرده

 راه دوری است و پایی خسته

 تیرگی هست و چراغی مرده

 می کنم تنها از جاده عبور

          دور ماندند زمن آدمها            

سایه ای از سر دیوار گذشت

 غمی افزود مرا بر غمها

 فکر تاریکی و این ویرانی

 بی خبر آمد تا با دل من

 قصه ها ساز کند پنهانی

 نیست رنگی که بگوید با من

 اندکی صبر سحر نزدیک است

 هر دم این بانگ بر آرم از دل

 وای این شب چقدر تاریک است

 خنده ای کو که به دل انگیزم

 قطره ای کو که به دریا ریزم

 صخره ای کو که بدان آویزم

 مثل اینست که شب نمناک است

 دیگران را هم غم هست به دل

 غم من لیک غمی غمناک است

 

 

دنیای تصادفی

 

۲۸ مرداد ۳۲

شعبون بی مخ.تهران.کودتا.

۲۸ مرداد ۸۵ .

شعبان جعفری.لس آنجلس.مرگ.