رنگین کمان

 

امروز ظهر حوالی ساعت 1 تلوزیون رو که روشن کردم رو شبکه تهران روشن شد.

بی هدف بودم.توی کانالهای ایرانی هم که خوب فرقی نداره به کدومش نگاه کنی.

نشستم به تماشا.یه برنامه بود به اسم رنگین کمان که انگار مخصوص خردسالان بود.

یه خانومه بود به اسم خاله نرگس که از بچه های تو استودیو میخواست که خودشون رو

 معرفی کنن.بعضی هاشون خواهر و برادر بودن .توی این بچه ها یه خواهر و برادر بودن

 که لباس محلی تنشون بود.وقتی ازشون پرسیدن این لباسها مال کجاست پسر بچه جواب

 داد ابیانه.و تازه داستانی که میخوام بگم از اینجا شروع میشه.

هر چقدر فکر کردم و لای خاطراتم حتی گشتم نفهمیدم ابیانه کجای ایرانه

( تا این لحظه هم نمیدونم) میگم نمیدونم کجای ایران چون از لباسها مشخص بود که بومی

 ایرانه واگرنه شاید فکر میکردم یه جایی تو آفریقاست.

از قبل بگم که همه مثالها رو در مورد خودم میزنم که حالا هی نیاین بگین این جا یا این

 چیزی رو که گفتی من میدونستم.کلی دارم عرض میکنم.

چرا ما میدونیم «ولی» کجای کالیفرنیاست اما نمیدونیم ابیانه کجاست؟چه طوره که دقیقا

 میدونیم ایالات متحد امریکا چند تان اما تعداد استانهای ایران خودمون رو نمیدونیم؟چه طور

 میدونیم فاصله رم تا میلان چه قدره اما نمیدونیم مثلا تهران تا شاهرود چند کیلومتره.اصلا

 بگو تهران تا ورامین.چه طوره که میدونیم « مارسی» به فرانسه چه طور نوشته میشه و

 چه طور خونده میشه اما همیشه یکی مثل ساروی کیجا باید بهمون یادآوری کنه که گذاردن

 نه گزاردن.چرا ما دقیقا میدونیم که شاخ آفریقا زرافه هاش چه رنگین اما نمیدونیم حیوونهای

بومی زاگرس چی ان.اصلا حیوون داره یا نه؟ چرا میدونیم سالوادور دالی چه نوشیدنی دوست

 داشته  اما اصلا نمیدونیم کمال الملک شاعر بوده یا نقاش؟ چرا میدونیم موسولینی و جنرال فرانکو

 وچه و  چرچیل و روزولت کی بودن و تو قالب کدوم ایسم فکر میکردن اما نمی دونیم

 قائم مقام و فرمان فرما و تیمور تاش و بختیار 1 خوردنی ان؟ 2 تو جیب جا میشن؟…

خیلی خوب میدونیم که اسم کامل لورکا ،فدریکو گارسیا لورکا بوده یا اسم کامل بورخس بوده :

خورخه لوئیس بورخس.اما احتمالا ندونیم اسم واقعی ه.ا.سایه چی بوده.دقیقا میدونیم که

تایمز،دن و راین از کجا میگذره اما «تجن» ؟ اصلا اینی که میگی چی هست ؟و میلیونها مثال دیگه.

چه طور شد که به ماها قبولوندن که دونستن اینها یعنی که با کلاسی و اگه ندونی هیچ جایی

 حرفی برای گفتن نداری و چه بسا که آدم هم حساب نشی.

حالا یه طرف دیگه قضیه.

کسایی رو میشناسم که از اثیر اخسیکتی چند بیتی از حفظ دارن اما حتی اسم یه آدم تابلویی

 مثل شکسپیر به گوششون نخورده.یامیبینی طرف سه جلد کتاب درمورد فلان نکته تاریخی

 نوشته اما ازش که میپرسی پدر معنوی ترکیه کیه با دهن باز میگه: ها؟یااصلا یکی میاد

 رئیس جمهور ما میشه بعد سوتی میده که : عراق چند صد سال تاریخ داره!و باز هم میلیونها

مثال دیگه.

خیلی بدتر از دو دسته بالا کسایی هستن که سعی میکنن به خاطر عقب نموندن از قافله از

 هرکسی یه ناخنک بزنن.

مدام سرشون تو زندگی و حرف زدن و مطالعه و حتی لباس پوشیدن بقیه است تا تقلید کنن

که جا نمونن از خیل باکلاسها!!! مثلا مورد استفاده یا فرهنگ پذیرش یه کالا رو ندارن اما

چون مرجع تقلیدشون داره پس اینها هم به هر قیمتی باید داشته باشن.بماند که گاهی اسمشو

 هم نمیتونن تلفظ کنن و تو یه موقعییت خوب وقتی کسی دوروبر نباشه و تازه طوری که

 خود مرجع تقلید هم بو نبره( به گمان خودشون) میپرسن که : خوب ،حالا فلان کالا که

داری به چه کاری میاد؟

آقا ما از کی انقدر بد بخت شدیم؟از وقتی هخامنشیان سقوط کردن؟یا از وقتی عربها

 حمله کردن؟ یا بعد از مغول؟ نکنه بعد از خودکشی ناگهانی هدایت؟ اصلا تاریخ داره این بدبختی ما؟

 

شب سردی است و من افسرده

 راه دوری است و پایی خسته

 تیرگی هست و چراغی مرده

 می کنم تنها از جاده عبور

          دور ماندند زمن آدمها            

سایه ای از سر دیوار گذشت

 غمی افزود مرا بر غمها

 فکر تاریکی و این ویرانی

 بی خبر آمد تا با دل من

 قصه ها ساز کند پنهانی

 نیست رنگی که بگوید با من

 اندکی صبر سحر نزدیک است

 هر دم این بانگ بر آرم از دل

 وای این شب چقدر تاریک است

 خنده ای کو که به دل انگیزم

 قطره ای کو که به دریا ریزم

 صخره ای کو که بدان آویزم

 مثل اینست که شب نمناک است

 دیگران را هم غم هست به دل

 غم من لیک غمی غمناک است