زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

خونه تکونی

فقط خدا میدونه که تو این چند وقته با وجود تمام دردهای جسمی که داشتم چقدر اعصابم آرومه.

کلی دارم حال میکنم .عصرها با صدای جیرجیرکها و یه هو پر کشیدن گنجشکها لای شاخه ها کلی آروم میشم.

تو این چند وقته کلی با خودم خلوت کردم.کلی فکر کردم.اصلا دوست ندارم برگردم تو محیط سابقم .خیلی چیزها رو دارم دورو بر خودم عوض میکنم.واقعا راست گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز.هم نشین خیلی تاثیر داره.من هر چه قدر هم که سعی کنم باز نمیتونم عادت کنم به حرفهای صد تا یه غاز.دارم یه خونه تکونیه حسابی میکنم.از افکارو احساساتم گرفته تا دوستها و ارتباطاتم.کلی این تصفیه روحیه امو خوب کرده.داشتم دیوونه میشدم کم کم .تصور کنین هی یه نفر هر روز و روزی چند بار تلفنی بره رو اعصابت که : فکر نکن همیشه همین هیکلی باقی میمونی زایمان کردی میشی بشکه.بعد یه هو یه آه از ته دل بکشه و بگه به حق فلان امام و فلان امام زاده اضافه وزن بگیری.!!!!!

میتونین تصور کنین که یه نفر انقدر حسودیتو بکنه و انقدر درگیر ظواهر باشه که نتونه حتی جلو روی شما خودشو کنترل کنه ؟

چه خری بودم من که وجود این جور آدمها رو تو برنامه های روزانه ام تحمل میکردم.

خدارو شکر .میگن جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته.

میخوام یه سایه بون بسازم پر از سایه و آرامش.پر از عصرها با صدای جیر جیرکها و خواب بعد از ظهر.پر از عشقی که همیشه بودو نمیدیمش.پر از یاد دوستایی که بودن و نشد که باشن یا نخواستن که باشن.اما همیشه میشه رو دوستیشون حساب کرد.اسمشون تو خاطرم همیشه مثل یه پروانه خشک شده لای کتاب یادآور یه روزه خوبه.

کاش دنیا پر از همین ادمها بود .کاش پر از همون لحظه ها بود.

بازم شکر که هنوز دوروبرم هستن کسایی که پروانه هاشونو لای کتاب خشک نکردم.هستن.همیشه باشن کاش.

 

نظرات 14 + ارسال نظر
انوش چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:36

سایه ، تو برگشتی؟

انوش چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:40

چی شده سایه؟
نارو خوردی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:16

ازین که احساس آرامش میکنی خوشحالم.ازینکه دیگه کبوتری دورت نیست مزاحمت بشه هم خوشحالم.ازینکه دوستو از دشمن شناختی هم خوشحالم.از هر چه بودو هست هم خوشحالم و همیشه خوشحال می مونم ولی ازینکه کسیو که بی میل خودش وارد بازی کردی و همه چیزشو ازش گرفتی و هر روز خدا ابلهانه اگه چپ میره یا راست ورد زبونش تویی تحقیر میکنی خوشحال نیستم.وقتی با خودت زیر طاق آسمون تو سمفونی جیرجیرکا و گنجشکا تنها شدی یه کم فکر کن که این تفاسیر جدیدت چقدر به تغییرات هورمونی ربط داره و بعد از فراغ چقدر ازش میمونه.کاشکی یه روزی برسه که قدر خودتو بشناسی.ازینکه میگم خداحافظ هم خوشحالم شاید اگه یه روزی بگی سلام هم خوشحال بشم.نمیدونم...

پیپ قرمز پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 http://peepeghermez.persianblog.com

آدم ها ؟ بنده ی دم ها ...
به- روزیم
پست مدرنیسم ( مقاله ی اول – تکه ی چهارم/آخر )
دکتر مری کلیگز
دانشیار گروه زبان انگلیسی دانشگاه کلرادو- امریکا – پیپ قرمز

انوش جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:23 http://ok

ok
من حالیمه.
آدمای دو دنیای متفاوت، هیچوقت با هم کنار نمی یان و جفت نمیشن.
احساس من یه همچین چیزایی به من میگفت.

[ بدون نام ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41

چرا همیشه فکر میکنی چیزی هست که تو میدونیو دیگری نمیدونه؟یه لحظه هم نمی خوای فکر کنی چیزی هم هست که تو ازش بی خبری؟

انوش یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:57

روزتان مبارک.

پیپ قرمز یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 19:24 http://peepeghermez.persianblog.com

به-روزم با شعر "ستاد بزرگداشت ِ ( بیا – والس ) " ... پیپ قرمز

سایه چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 http://rooozha.blogfa.com

سلام سایه
از لیست وبلاگهای بروز شده پیدات کردم. از اسم وبت خوشم آمد یه کتابی به این اسم خوانده ام ...
نوشته های روان و زیبایی داری چندتاش را خوندم این پست آخرت را من هم در مورد یکی از دوستانم دارم استفاده می کنم و صد در صد مطلبت درسته....
در ضمن از اینکه هم اسم هم هستیم خوشحالم
موفق باشی

پیپ قرمز پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 http://peepeghermez.persianblog.com

به - روز نمی شوید ؟ با مطلبی در مورد تکنیک ادبی Euphony به – روزم . پیپ قرمز

کامبیز کیمیا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:04 http://www.roshanfekrbazi.persianblog.com

سلام! من تازه از راه رسیدم! بهم سر بزنی خوشحااااااال میشم!!!

انوش دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:04

سایه کجایی؟
نیستی.
یه سری دور و بر ما بزن تا ببینیم که هنوز هستی و شادابی.

انوش دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:47

سایه ی عزیزم
هیچوقت،
هیچوقت شناختن ها و تجربه کردن ها تموم نمیشه.
زندگی جریان سیال تجربه های موفق و ناموفقه. اصل مهم کاربردی کردن این تجربه ها در دوران کوتاهی ست که اسمش عمر هست.
گر چه من به شخصه معتقدم که تجربه ها همگی موفقند ، فقط مزه شون با هم فرق میکنه.

شب قطبی دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 http://shabeghotbi.blogsky.com

سایه جونم اینقدر خوشحالم که میبینمت زود که نگو ...کلی حرف نگفته دارم که اگه دیدنت بذاره همشو میگم بهت....
آخه گفتن:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

دلم واست یه ذره شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد