زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

تهوع

 

حالم خوب نیست.حالم از همه چیز به هم میخوره.

اجازه بدین بالا بیارم.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
انوش چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 14:19 http://doctorhendii.blogfa.com

سلام نازنین

من دو روز نبودم و اینقدر درگیری ذهنی داشتم که انگاری از تمام اتفاقات دنیا بیخبرم.
نمیدونم باید چی بگم ولی میدونم که من هم ( و شاید دیگران هم ) گرفتار این مرض صعب العلاج حال به هم خوردگی از همه چیز هستم و گاه گاهی که عود میکنه ، هیچ درمانی جز خود فراموشی نداره.
شاید نیاز باشه دچار یک مالیخولیای حاد بشیم تا آستانه ی تحملمون بالا بره.

فدات.

انوش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 http://doctorhendii.blogfa.com

سلام عزیز

داشتن یک احساس مشابه شاید تنها دلیل کافی برای ایجاد یک ارتباط دوستانه و صمیمی نباشه ولی آنچه اجتناب ناپذیره این هست که مسلماً در این شرایط خاص ، افراد زبان همدیگر رو زودتر و بهتر میفهمند.
اگر چه درک متقابل از شرایط و وضعیت روحی و ذهنی همدیگر داشتن ، نیازمند رابطه ای چنان مدت دار است که حداقل گذر چندین سال از آشنایی لازمه ، تا باب دانش افراد را به شناخت علائق و ویژگیهای همدیگه باز کنه .

عزیز نازنین ،
اگر چه امیدوارم که استنباطم از اون چیزی که فکر من رو درگیر خودش کرده ، غلط باشه ، ولی در هر حال من گوش شنوایی برای شنیدن دلتنگی های هر کسی که احساس کنه نیاز به یک شنونده ی خوب داره ، هستم و هر دوستی با این دیدگاه من رو قابل این بدونه که از آینه ی من برای دیدن خودش استفاده کنه ، من رو خوشحال کرده و من دستش رو به گرمی میفشارم.

دوستان دلگیر من ، تصویری از خاطرات گذشته ی من هستند و ایجاد نشاط توام با شور و حال عاشقانه در اونها رو آرزو میکنم و اگر از دستم بر بیاد ، وظیفه ی خودم میدونم.

و باز هم اینکه یخ دلتنگی هات را با گرمی عشق شیخ آب کن که مثل کوره ی خورشید داغه و فقط یه سایه از جنس خودش رو یارای تحمل اون حرارت عاشقانه هست.

فدات.

انوش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:43 http://doctorhendii.blogfa.com

یه سوال؟
هر چی با خودم کلنجار رفتم که نپرسم ، نتونستم.

گاهی وقتا تقارن زمانی بعضی از حرفا و اتفاقات ، میتونه محرکی برای افکار پریشان باشه.
یه سؤتفاهم ذهنی برام ایجاد شده و احساس میکنم این کامنت آخری که برای شیخ گذاشتی ، کنایه ای است که من باید منظورش باشم. همینطوره؟

لطفاً اگر فکر میکنی اراجیف بافتم و یه سوال بی ربط پرسیدم ، ناراحت نشو و اصلاً این کامنت رو نخونده و ندیده فرض کن.
آرزو میکنم فقط یه فکر پریشان به ذهنم خطور کرده باشه و فقط یه سؤتفاهم باشه.

ولی لطفاً اگر برخلاف میل باطنیم درست فکر کردم ، برام توضیح بده چرا؟

شب قطبی پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:11 http://shabeghotbi.blogsky.com

الهی من فدات بشم که میخوای بالا بیاری...اجازه داری عزیزم اجازه داری.....میدونی دارم بهش وحشتناک حسودی میکنم...اون هنوز هیچی نشده سایه منو ازم گرفته...دلم برات یه ذره شده...من سایمو میخوااااااااااااااااااااااااااام.....به خدا خیلی حرف دارم برات...خیلی...منم دارم خفه میشم....میدونی که من نمیخوام فکر کنم...پس حالا کی فکر کنه؟ میشه به منم اجازه بدین بالا بیارم...ولی من میخوام همه ی دل و روده ام رو ...همه امعا و احشامو بالا بیارم...میخوام دنیا رو بالا بیارم..میشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد